خلاصه ماشینی:
")است که با مادربزرگ خود بیبی زندگی میکند و اگرچه میدانیم پدر و مادر او از دنیا رفتهاند،هیچگاه در این باره از مجید اطلاعی به دست نمیرسد.
حرکتی که از بیبی در این داستان سر میزند،نشان میدهد که مجید برای او در حکم تمام بستگان و نزدیکانی است که از دست داده و وقتی از خانه قهر میکند،چنان است که گویی با همسرش اختلاف پیدا کرده و به خانهء پدرش رفته است.
همین موجب میشود که نوعی احساس علاقهء وافر در راوی که امروز به وقایع گذشته مینگرد،نسبت به گذشتهاش و حتی نوعی خودشیفتگی یا به عبارت گویاتر خودبینی ذاتی در شخصیت در زمانی مجید نیز احساس شود که از سویی آن را جذاب ساخته،از سوی دیگر از نوعی تلاش برای جلب توجه مخاطب از جانب مجید حکایت میکند.
از سویی آشناییزدایی حاصل از فاصلهء زمانی رخداد با مخاطب،موجب میگردد نگاه مبهوتوار و ناآشنای شخصیتها با مقولات کاملا آشنا برای مخاطب،به شکلی از طنز بدل شود که صرفا موجد لبخند نیست؛زیرا مخاطب پیشاپیش میداند که روال رخدادها و شخصیتها چندان از خود او دور نیست و این طنز،نحوهای از خود-نقادی مهربانانهای است که مؤلف موجب میشود.
این همه در کنار ابعادی که مستقیما در داستانهای شرح داده شدهاند(نظیر این که مجید بدون حضور پدر و مادر و در کنار بیبی رشد کرده و نیز خاستگاه اجتماعی و اقتصادی سطح بالایی نداشته است)،پرداخت روانشناختی شخصیت مجید را کاملا منسجم و باورپذیر میسازد.
این موقعیت را میتوان در این تصویر دید که مجید میگوید:«هیچچیز توی دنیا بدتر از آن نیست که آدمیزاد بخواهد دزدکی طبل بزند و توقع داشته باشد کسی،جز خودش،صدایش را نشنود!طبل برای خبر کردن دیگران است."