خلاصه ماشینی:
"»(صفحه 7) عجیب آن است که خود راوی(نویسنده)،شگفتزدگی کاراکتر نوجوان رمان را هم از این همه سفاهت و بلاهت در دیالوگی یادآور میشد و بدین ترتیب،سادهنگری خود را به اثبات میرساند:«ریزکا که از حماقت دتل حیرت کرده بود و داشت از خنده رودهبر میشود،جلو قهقهه خود را گرفت و فقط لبخند مرموز و رضایتمندانهای بر لب آورد.
دادگاهی که تشکیل میشود(صفحههای 30 تا 33)و«ریزکا»ی نوجوان در آن بر مقامات مهم شهر،از جمله شهردار،هیأت منصفه و رئیس دادگاه پیروز میشود،دادگاهی است که نویسنده برای نوجوان داستان ترتیب داده و در اصل،دادگاه بزرگسالان و حتی خبرگان قانوندان است و در آن جای یکی از کاراکترهای بزرگسال و بسیار دانا را با دختر نوجوان عوض کرده است.
این که دختری نوجوان و کولی،بتواند اهالی فریبکار یک شهر را فریب دهد و برای هر اتفاقی،ترفندی از پیش آماده داشته باشد،تنها برای ذهن محدود و سادهاندیش خود نویسنده باورپذیر است و البته،این موضوع وجه متقابلی هم دارد و آن این است که همه آدمهای بزرگسال-رمان >CS< «دخترک کولی»،نادان و عقب مانده معرفی شدهاند.
ظاهرا گمان میرود که رمان از لحاظ شخصیتپردازی بسیار پر رنگ و شاخص باشد،اما واقعیت این است که علیرغم نسبت دادن همه حوادث به کاراکتر اصلی(ریزکا)،او هرگز برای خواننده شخصیتپردازی و نیز باورپذیر نمیشود.
در حالت اول،آنچه نویسنده را وادار به نوشتن میکند،لذت شکلگیری خود داستان است و نوشتن در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد و حتی از لحاظ کمی هم نمیتوان از پیش برای آن اندازهای تعیین کرد."