چکیده:
یکی از عرصههای کاربرد طنز در ادبیات فارسی، آثار عرفانی است. طنز و عرفان به لحاظ فلسفی ـ ساختاری، نقاط مشترکی با یکدیگر دارند. از آن جمله این که هر دو آنها بر اجتماع نقیضین استوار هستند و فایدة تعلیم و شادمانگی روح را دارند. در این میان آنچه که زمینة زیباییشناسی مشترک میان این دو را مستحکم میکند اجتماع نقیضین و ضدین است که در علم بدیع به زیبایی در صنعت پارادوکس وجود دارد. در این مقاله پژوهشگر بر آن است که با روشی اسنادی ـ کتابخانهای انواع تناقض موجود در طنزهای عرفانی را بررسی نماید.
Satire is amply found in Persian literature، including theosophical texts. Theosophy and satire have many philosophical-structural features in common; one is، they are both founded on the union of contradictory entities، with the effect being both exultation and information. The common aesthetic feature of satire and theosophy comprises the union of contradictory and opposing entities، the same union so commonly encountered in Rhetoric and especially in paradoxes. Here we will be trying to identify and investigate examples of contradiction in theosophical literature، using library -documentation method.
خلاصه ماشینی:
- paradox پارادوکس در هر جا که کوششهای عقلانی برای ارایه و توضیح مطلبی وجود داشته به کار میرود این کوشش عقلانی میتواند هم در معنای خاص کوشش عقلانی که فلسفه است انعکاس یابد (نظیر نظریات زنون، فیلسوف یونان باستان و نیز ابن سینا در کتاب شفا) و هم در عرصهی هنر (مانند مجسمة شیوا در هندوستان که از یک زاویه زن به نظر میرسد و از زاویهای دیگر مرد) و هم در گفتار روزمره و یا گفتههای سیاستمداران.
مثلا در مثنوی مولانا در داستان "قصة آن دباغ که در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد (ص470) مخاطب به هیچ وجه گمان نمیکند دباغ بیهوش شده قرار باشد با بوی سرگین به هوش بیاید، اما اتفاقا او این گونه هوش خود را باز مییابد همچنین در حکایت «آن سه مسافر مسلمان، ترسا و جهود (838)» نیز شخصیت مسلمان گفته و عملکردی را ارئه میدهد که هم آن دو و هم مخاطب را مبهوت میکند و یا در حکایت «یکی ترجای تاجر بود پرسیم» از الهی نامة عطار(ص170) مرد ترسا بعد از مردن پسرش از مسیحیت خارج میشود و به اسلام میگرود چون بر این باور است که خدا طبق دیدگاه اسلام فرزندی ندارد و اگر فرزندی را بکشد از درد بیفرزندی خبر ندارد که این کار را انجام میدهد اما در مسیحیت خدا فرزند دارد و فرزندکشی دیگران را میکند.