چکیده:
استفاده از مفهوم فلک برای تبیین حرکت سیّارات و همچنین مفهوم آن در فلسفۀ طبیعی به یونان باستان باز میگردد. افلاطون و ارسطو مفاهیم فلسفی و ائودوکسوس و بطلمیوس مفاهیم نجومی آن را تبیین کردند. فلاسفه و ستارهشناسان دورۀ اسلامی مفهوم فلک را توسعه دادند و مفاهیم فلسفی تازهای را با استفاده از آن بنا نهادند. دانشمندان اسلامی فلکی را به افلاک بطلمیوسی، که تعداد آنها هشت بود، افزودند و احتمالاً نخستین بار ابنسینا این فلک را با عنوان محدّدالجهات خوانده است. ابنسینا و پیروانش مستقیم و غیرمستقیم به بساطت فلک محدّدالجهات اشاره میکردند و بنای بعضی از مفاهیم فلسفی-کلامی را بر این اعتقاد نهادند. مفهوم بساطت فلک محدّدالجهات را ملّا علی قوشچی، در کتاب شرح تجریدالاعتقاد نقد کرده است. قوشچی در نقدهای خود به نظریات فلسفه طبیعی به همین یک مورد بسنده نکرده است، امّا در این مقاله تنها به استدلالهای او در مورد بساطت محدّدالجهات اشاره خواهد شد.
The concept of “sphere” and its use for the description of the motions of heavenly bodies goes back to the ancient Greece. It was developed by the works of philosophers such as Plato and Aristotle and astronomers and mathematicians such as Euxoxus and Ptolemy. Philosophers and astronomers of the Islamic period extended this concpt and developed new philosophical concepts on its basis. They increased the number of the spheres from eight to nine، adding a last sphere called muhaddid al-jihat (the spheres which limits the directions). The idea of the simplicity of this sphere was emphasized by Ibn Sina and his followers، and this idea served as a basis for some philosophical-theological positions. In his commentary on Tajrid al- Itiqad of Nasir al-Din Tusi، Ali Qushchi put into question this thesis. In this paper، we explain the concept of muhaddid al-jihat and we will discuss some of Qushchi’s critiques.
خلاصه ماشینی:
دانشمندان اسلامي فلکي را به افلاک بطلميوسي، که تعداد آنها هشت بود، افزودند و احتمالا نخستين بار ابن سينا اين فلک را با عنوان محددالجهات خوانده است .
ارسطو در سلسله بحث هايي در اين کتاب به شرح ويژگيهاي افلاک پرداخته و معتقد است فلک از ماده اي بسيط به نام اثير تشکيل شده و داراي حرکت دايره اي يکنواخت است (ارسطو، ص ۶‐١٠).
امام محمد غزالي اگرچه در تهافت الفلاسفه نظرات ابن سينا در مورد دلايل حرکت آسمان ها را زير سؤال ميبرد، اما هنگاميکه در مسألۀ سوم کتاب ميکوشد ثابت کند فاعليت خداوند در نظر فلاسفه اي چون ابن سينا مجازي بوده و حقيقي نيست ، تلويحا وجود نه فلک و ده عقل را ميپذيرد و اذعان ميکند که از عقل اول سه چيز يعني عقل دوم ، نفس فلک اقصي (همان فلک اول ) و فلک اقصي به وجود ميآيد (غزالي، ص ٩٨‐ ٩٩).
اسلاف او نيز چنين کرده اند، خواجه نصيرالدين طوسي در شرح اشارات و تنبيهات (ص ١٨٠) تلويحا اشاره ميکند که هدف ابن سينا از محددالجهات همان فلک اول بوده است (نيز نک : حسيني اردکاني، ص ٢٩٩‐٣٢٣ که خلاصه اي از نظرات فيلسوفان در اين باره را آورده است ).
اما چرا بساطت افلاک و فلک نهم تا اين اندازه مهم است ؟ بسياري از مباني فلسفۀ دورٔە اسلامي مانند نظام فيض که براي توجيه مسأله اي چون خلقت عالم به کار گرفته ميشد در ارتباط تنگاتنگي با نظريۀ افلاک است .