چکیده:
در این مقاله بر آنایم که مفهوم «مرگ» را میان آثار جان دان - شاعر متافیزیکال عصر باروکِ انگلستان در قرن هفدهم میلادی- و مولانا - شاعر ایرانی قرن هفتم هجری قمری- به سببهایی که در متن مقاله میآید مورد مداقه و سپس در صورت امکان مطابقت قرار دهد. از آن رو که هر دو نامبردگان، نخست از دو نگرگاه متفاوت اما دیگرگونه پدیده «مرگ» را میان آثارشان مورد نظر میآورند، پَسین شرایط دوپاره زندگی هر دوی آنها و سپسین بنمایههای عرفانی و مذهبی درون آثارشان، نگارندگان را بر آن داشته تا با تبیین مفهوم «مرگ» در عصر باروک نزد جان دان - به عنوان سردمدار شعر متافیزیکال(فرارونده) در انگلستان قرن هفدهم میلادی - و نیز تأویل همین مفهوم نزد مولانا در محدوده زمانی حدود چهارصد سال پیش از آن به چیستی و چگونگی آن بپردازد. این مقاله هیچ تلاش بی ثمری جهت یک بررسی «این همانگونه» جهت تطبیقِ اجباری و مبتنی بر برساختههای ذهنی خود ندارد، تنها قرار بر این است که مفهوم «مرگ» به مثابه دو خط، یکی جان دان در عصر باروک و دیگری مولانا، از یک مرکز (مرگ) بررسیده شده و وجوه مشارکت و مفارقت آنها، که ممکن است حال در جایی موجب تقطیع این دو خط، موازات و یا اینکه جدایی آنها شود را بَررسد.
خلاصه ماشینی:
بررسی تطبیقی مفهوم مرگ در شعرهای جان دان و مولانا تاریخ دریافت: 17/9/96 نرجس توحیدی فر* تاریخ پذیرش: 5/12/96 سعید اسدی** چکیده در این مقاله بر آنایم که مفهوم «مرگ» را میان آثار جان دان - شاعر متافیزیکال عصر باروک انگلستان در قرن هفدهم میلادی- و مولانا - شاعر ایرانی قرن هفتم هجری قمری- به سببهایی که در متن مقاله میآید مورد مداقه و سپس در صورت امکان مطابقت قرار دهد.
از آن رو که هر دو نامبردگان، نخست از دو نگرگاه متفاوت اما دیگرگونه پدیده «مرگ» را میان آثارشان مورد نظر میآورند، پسین شرایط دوپاره زندگی هر دوی آنها و سپسین بنمایههای عرفانی و مذهبی درون آثارشان، نگارندگان را بر آن داشته تا با تبیین مفهوم «مرگ» در عصر باروک نزد جان دان - به عنوان سردمدار شعر متافیزیکال(فرارونده) در انگلستان قرن هفدهم میلادی - و نیز تأویل همین مفهوم نزد مولانا در محدوده زمانی حدود چهارصد سال پیش از آن به چیستی و چگونگی آن بپردازد.
اما به طور ویژه «باروک»، قرن هفدهم میلادی را نشانه میگیرد و هرچــند که اندیشمندهای فراوانی از آن به مثابه یک «عصر» یا «شناختمان» تاریخی یاد میکنند، لیکن به دلیل ویژگیهای این شکل از هنرورزی و ادبیات نمیتوان از آن به عنوان عصر تاریخی«ایستا»یی که از نقطهای شروع و در نقطهای پایان میپذیرد نام برد که ولفلین(Wolfflin) آن را در قیاس با «رنسانس» با یک ساختار دوتایی- در ادامه به تفصیل میآید- مینمایاند.
(غزل شماره 10) این معاشقه جان دان با مرگ حتی از پس ترجمه نیز، خود ترجمان تکان دهنده و زیبایی است از برخورد با مرگ، او «مرگ» را نه تنها به آغوش میکشد، بلکه شکل جانگیرنده آن را نیز به استهزا میگیرد.