چکیده:
این مقاله به دنبال پاسخ به این سوال است که آیا ماهیت و وجود نفس از دیدگاه ابن سینا و کانت قابل شناخت است. به نظر می رسد ابن سینا علم ما به وجود نفس خود را، حضوری و نسبت به ماهیت نفس، با واسطه و از طریق استدلال می داند. اما کانت دیدگاهی متفاوت با ابن سینا دارد. به اعتقاد وی، ما صرفا با وحدت آگاهی ها مواجه هستیم نه یک موضوع مشخص. وی حمل مقولات بر نفس و فراتر از محدوده تجربه ممکن را موجب مغالطه می داند. کانت، عقل نظری را قادر به شناخت نفس نمی داند، اما در نقد عقل عملی به گونه ای دیگر پیش می رود.
ما نخست به بیان کیفیت حصول شناخت، سپس به بررسی چگونگی شناخت وجود نفس، و در انتها به احکام نفس از دیدگاه آن ها می پردازیم.
This article seeks to address the question whether Avecinna and Kant believe that the nature and existence of soul (self) can be known. It seems that Avecinna believes that knowledge of the existence of our self (soul) is immediate and that of the nature of the soul (self) is mediated and inferential. But Kant's view differs from that of Avecinna. He believes we have unity of consciousness and not just one particular subject. He believes that predication of categories on self and beyond the scope of possible experience leads to fallacy. For Kant، pure reason is not capable of knowing self، but in criticizing practical reason he believes otherwise. In this article، we first explain how we acquire knowledge، then we examine how we know about the existence of self and finally justifications of self from their point of view are dealt with.
خلاصه ماشینی:
"اهمیت موضوع مذکور از این جهت است که دیدگاه ابنسینا را به عنوان یک فیلسوف اسلامی با دیدگاه کانت به عنوان یک فیلسوف غربی، در زمینة نفس و محدودة شناخت از نفس، مقایسه میشود، و بیان میشود در حالی که ابنسینا شناخت نسبت به ماهیت و وجود نفس را ممکن میداند، اما کانت هر گونه استدلال در جهت شناخت نفس را مغالطه میداند و معتقد است عقل نظری قادر به شناخت نفس نیست.
در عین حال کانت در تمهیدات در مورد ضروری بودن قبول ذات معقول میگوید: «در واقع، ما اگر چنان که شایسته است، محسوسات را صرف پدیدار بشماریم در عین حال به همین لحاظ قبول کردهایم که شئ فینفسه به عنوان اساس آنها وجود دارد، هر چند نمیدانیم که آن، خود در واقع چگونه است و فقط پدیدار آن، یعنی نحوة اثری را که حواس، از این چیز نامعلوم میپذیرد میشناسیم.
dialectic کانت بیان میکند در کتابش (نقدش)، وجود موجودات عقلی نفی نشده، بلکه اصول حسیات محدود شده، و اینکه این اصول فقط بر تجربة ممکن قابل اطلاق هستند و قابل اطلاق بر ذوات معقول نیستند؛ زیرا تا چیزی از طریق شهود حسی داده نشود، نمیتوان اصول و مقولات را بر آن اطلاق کرد و در نتیجه به شناخت در مورد آن شیء رسید (همان، 158-159).
دیدگاههای مختلفی در مورد وحدت نفس وجود دارد، اما به نظر میرسد اگر انسان به خودش مراجعه کند و تأمل کند خودش را متفاوت با کودکیش نمیداند، و با وجود اینکه تفکرات و خصوصیات دوران گذشته را ندارد، اما خود را همان شخص میداند که دورانهای مختلف را پشت سر گذاشته است، و از این امر پیوسته به «من» تعبیر میکند."