چکیده:
شواهد زیادی در شاهنامه و متون دوره میانه وجود دارد که نشان می دهد گیو، پهلوان بزرگ شاهنامه سرشتی ایزدینه دارد و ریشه های او به عصر کهن هندوایرانی باز می گردد. ویو، ایزد باد، از خدایان ارتشتار هندوایرانی است که در فرهنگ ایرانی دو پاره شد و پاره نیک آن وای وه نام گرفت. در برخی از داستان های شاهنامه که گیو در آنها نقش اصلی دارد مانند آوردن کیخسرو از توران به ایران، تسخیر دژ بهمن و نبرد کاس رود نشان می دهد که این شباهت ها فراتر از یک رابطه تصادفی است و ریشه در سرشت یگانه ویو و گیو دارد. در این داستان ها، پاره دیگر ویو، وای بد به صورت بادهای سرد و مرگزا، اهریمن و افراسیاب در برابر گیو قرار می گیرد. همچنین، قوانین حاکم بر تحولات واجی نشان می دهد که واژه ویو در گذر زمان می تواند به واژه گیو دگرگون شود که خود تاییدی بر فرض این پژوهش است.
خلاصه ماشینی:
نام وی در متون دورٔە میانه به شـکل vGe آمده است (روایت پهلوی ، فصل ٥٤، بند٤)، در نوشته های طبـری بـه صـورت «بـی yBi» (طبری ، ١٣٨٨، ج ٢: ٦٠١؛ کریستن سن ، ١٣٨١: ٩٠) ثبت گردیده و حسن بن محمد قمـی ، نام او را «بیب bBi » آورده است که نلدکه آن را صورت کهن تر «ویو vVe» دانسـته اسـت (حمزه اصفهانی : ٢٧ و مجمل التـواریخ و القصـص ، ١٣١٨: ٤٣٦ و خـالقی مطلـق ، ١٣٩٠: ٤٦٩-٤٧١؛٥٧٨-V١٠٥٧٧ :٢٠٠١ ,Khaleghi Motlagh) ویو vVe، بیـب bBi، بـی yBi و هـم گیو vGi همگی تلفظی دیگرگون از واژٔە اوستایی وایو-Vaiiu هستند.
گیو، خود بر این بـاور اسـت کـه تنهـا رستم در کارزار بر او برتری دارد: گذشته ز رستم به ایران سوار ندانم که با مـن کنـد کـارزار (فردوسی ، ١٣٨٦: ج ٤٣٢/٢) دیگران در رویارویی با گیو حتی او را جنگاورتر از رستم می دانند گلباد تورانی ، آن کـه پیران از میان پهلوانان برای رویارویی با گیو برمی گزیند، در وصف گیو، زخم گرز و پیچش و گردش او را از رستم نیز برتر می شمارد: من آورد رستم بسی دیـده ام ز جنگــاوران نیــز بشــنیده ام به زخمش ندیدم چنان پایدار نه در پیچش و گردش کارزار (همان : ٤٣٣) پیران خشمگین از گلباد، خود به جنگ گیـو مـی رود، گیـو او را نیـز بـا کمنـد بـه دام می اندازد، که با پادرمیانی فرنگیس از خون او در مـی گـذرد و دسـت بسـته بـه تـوران بـاز می فرستد، افراسیاب پیران را از دور می بیند که سوار بر اسب به او نزدیک می شـود، گمـان می کند او، گیو را یافته و پیروز بازگشته است ، نزدیک تر که می شود پهلوان خسته و مجروح را می بیند و حقیقت ماجرا بر او آشکار می شود.