چکیده:
مسیحیت، هرچند تا قرن چهارم امکان حضور نظری و عملی در سیاست و اجتماع را نداشت، اما بر اثر عواملی وارد عرصة اجتماع و حاکمیت شد و این حاکمیت تجربة ناخوشایندی برای جوامع مسیحی به بار آورد. در نهایت، موجب طرد کلیسا از اجتماع شد. این نوشتار، به بررسی علل و عوامل حضور ناگهانی و این طرد ناخوشایند میپردازد. به نظر میرسد، علت اصلی این امر ناشی از عدم برخورداری مسیحیت از بنیانهای نظری سیاسی ـ اجتماعی است. هرچند همة پیامبران، در صورت وجود زمینه، برای حکومت گام برمیداشتند، اما چنین زمینهای برای حضرت عیسی( به وجود نیامد. نظام دوگانة دنیوی و اخروی موجود در الهیات مسیحیت، نظیر آنچه در کتاب شهر خدای آگوستین شاهدیم و این رویکرد آکوئیناس، که باید میان دو حوزة تدبیر امور سیاسی و رستگاری و سعادت اخروی تمایز نهاد، شاهدی بر این مدعاست. بنابراین، هرچند مسیحیان، علاوه بر ورود به اجتماع و سیاست، به نظریهپردازی سیاسی نیز پرداختند، اما ازآنجا که این ورود، به صورت عارضی و ناگهانی رخ داد و نیز از آن سوءاستفاده کردند، به همان اصل خود، یعنی کنج کلیسا و معلم صرف اخلاق بودن بازگشتند.
رغم أن المسیحیة لم تتمکن من التواجد نظریا وعملیا فی السیاسة والمجتمع حتی القرن الرابع، لکنها ولجت المضمار السیادی والاجتماعی إثر بعض العوامل التی ساعدت علی ذلک، وقد کانت تجربتها السیادیة ذات انعکاس سلبی علی المجتمعات المسیحیة؛ حیث أدت فی نهایة المطاف إلی نبذ الکنیسة من المجتمع.
الهدف من تدوین هذه المقالة هو دراسة وتحلیل الأسباب التی أدت إلی الحضور المفاجئ للمسیحیة فی المجتمع والسیاسة ومن ثم نبذها بهذا الشکل المهین، ویبدو أن السبب الأساسی یعود إلی عدم امتلاکها أسس نظریة سیاسیة واجتماعیة، فعلی الرغم من أن جمیع الأنبیاء قد اتخذوا خطوات هامة للسیطرة علی الحکم کلما کانت الفرصة متاحة لهم، إلا أن هذا الأمر لم یکن میسرا للنبی عیسی. نظام اللاهوت المسیحی یعتبر ازدواجیا لکونه دنیویا وأخرویا، والشاهد علی ذلک ما هو موجود فی کتاب مدینة الإله لأوغسطینوس، ناهیک عن أن رؤیة توما الأکوینی هی التی ساعدت علی التمییز بین تدبیر الشؤون السیاسیة وبین الفلاح والسعادة الأخرویة؛ لذلک مع أن المسیحیین ولجوا فی الحیاتین الاجتماعیة والسیاسیة وبادروا إلی التنظیر سیاسیا، لکن بما أن هذا الولوج کان أمرا عارضا ومفاجئا واستغل من قبل البعض، فقد عادت المسیحیة إلی جذورها الأصلیة وبقیت محصورة فی زوایا الکنیسة لتمارس مهمتها السابقة بصفتها معلما للأخلاق لا غیر.
Although Christianity did not have the ability to play a theoretical and practical role in politics and social activities until the fourth century، it -for some purposes - entered the social arena and took part in government activity. This brought about undesirable effects to Christian societies، which ended in the exclusion of the church from social life. This paper studies the causes and factors behind this sudden rise and exclusion. It seems that this end is ascribed to the fact that Christianity lacks political and social foundations. All prophets (as) took measures to establish a government when they found that the conditions were favorable، but no such conditions were prevailing in the time of Christ (as). The system which rests on two aspects - worldly and spiritual – in Christian theology، the similar example which is contained in Augustine's book "The City of God" and Aquinas' belief that a distinction should be drawn between political affairs، salvation and happiness all support this claim. Thus، although Christians entered the social and political arenas in theory and action، they returned to the standing point. They got themselves into a corner in the church and played the role of teachers of ethics because their entrance was accidental.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین، هرچند مسیحیان، علاوه بر ورود به اجتماع و سیاست، به نظریهپردازی سیاسی نیز پرداختند، اما ازآنجا که این ورود، به صورت عارضی و ناگهانی رخ داد و نیز از آن سوءاستفاده کردند، به همان اصل خود، یعنی کنج کلیسا و معلم صرف اخلاق بودن بازگشتند.
مسیحیت از جمله ادیانی است که از پیروان زیادی برخوردار است و در برههای از زمان، وارد اجتماع و سیاست شد و برای چند قرن به صورت مستقیم و غیرمستقیم، در رأس حکومت قرار گرفت، اما بر اثر عواملی، مورد طرد و انکار جامعه قرار گرفت.
ازاینرو، در تماس با کیمیای قدرت، به سرعت از یک ایمان روحانی فردی، به یک مسلک اجتماعی و سیاسی قلب ماهیت داد و به دلیل فقدان و خلأ آموزههای اجتماعی ـ سیاسی، در دست اختیار کسانی قرار گرفت که برای حفظ سیادت خویش، آن را به یک عقیدة متعصب و سختگیرانه و در قالب یک سازمان کلیسایی مقتدر تبدیل نمودند(شجاعیزند، 1380، ص 270ـ269).
به عبارت دیگر، بهرغم اینکه کتاب مقدس مطالب چندانی در خصوص مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح نمیکند و رویکرد خود حضرت عیسی( نیز بیشتر و بلکه عمدتا اخلاقی و معنوی است تا اجتماعی و سیاسی و وعدة برپایی ملکوت آن حضرت نیز نه در زمان خود و نه در دوران حواریون، در قالب یک حکومت سیاسی محقق نشد، اما تلاش، پشتکار و مقاومت مسیحیان در برابر ناملایمات و سختیها، سرانجام آئین آنها را به دینی رسمی و بلکه حکومتی تبدیل کرد."