چکیده:
میاندیشم پس هستم – Cogito ergo sum - نخستین شناخت یقینی ست که دکارت بعد از شک ورزیدن مییابد؛ که جایگاهی محوری در اندیشه دکارت و فلسفه مدرن دارد. سعی بر این بوده تا بطن قضیه میاندیشم پس هستم، در خود فلسفه دکارت گشوده شده و از بحث در تاریخ موثر آن در فیلسوفان پسادکارتی اجتناب شود. از این رو در وهله نخست با صرفنظر از حواشی یا استنتاجات دیگر خود دکارت، حول محور خود این قضیه بحث شده است. هوسرل در تاملات دکارتی، دکارت را پدر «یاوهای به نام واقعگرایی استعلایی» میداند. این مقاله بر آن است که محلی که دکارت دچار این خلط میشود آن جایی ست که تمایز میان دو معنای هستی نفس را در دو حوزه میاندیشم و جوهر اندیشنده نادیده میگیرد. این تمایز در تحلیل معنای میاندیشم خود را آشکار میکند. در نهایت بر آنیم که نشان دهیم دکارت از دو دریچه به اثبات هستی یا وجود نفس پرداخته که با یکی آغاز میکند و با دیگری به پایان میبرد.
خلاصه ماشینی:
"من میپذیرم که ما نمیتوانیم ، بدون دخالت فهم دربارٔە چیزی حکم کنیم زیرا نشانه ای در دست نیست که گمان کنیم ارادٔە ما بدون اینکه فهم ما به نحوی دخالت کند، تصمیم به کاری میگیرد؛ اما چون دخالت اراده برای تأیید چیزی که هیچ شناختی از آن نداریم مطلقا لازم است ، و از آنجا که صدور حکم به خودی خود، بدین معنا نیست که ما شناخت تام و تمامی داشته باشیم ، به همین دلیل غالبا پیش میآید که ما چیزهایی را تأیید میکنیم که هیچ گونه معرفتی جز نوعی شناخت بسیار آشفته از آن ها نداریم .
از سوی دیگر، در فلسفۀ دکارت ، بررسی نفس به عنوان جوهر زیرایستا تحت مفهـوم جـوهر اندیشنده صورت گرفته است : ما از لفظ جوهر چیزی را درک میکنیم که نحؤە هستی آن چنان است که برای وجود داشتن نیازی به موضوع ندارد.
بساطت ، استقلال ، ثبات و ایـن همـانی بـا خود همه مفاهیم معقولی در نهایت محض بودن اند: تنها دلیل وجود ما در اندیشۀ ماست ؛ نتیجه اینکه مفهوم کلی ما از نفس یا اندیشه خود مقدم بر مفهومی است که از بدن خود داریم ؛ و نتیجتا متیقن تر از آن است ؛ زیرا ما در وجود هر گونه جسم در جهان شک میکنیم ؛ ولی نسبت به شک خود تردیدی نداریم .
ولی اگر سخن بر سر این باشد که آیا برخی از این جوهرها به درستی وجود دارد یعنی در جهان واقعا موجود است تنها این گونه بودن {یعنی قائم بودن به ذات الهیش کافی نیست تا ما جوهر بودنش را ادراک کنیم زیرا چنین قضیه ای به خودی خود چیزی را بر ما مکشوف نمیکند و شناخت معینی در اندیشۀ ما به وجود نمیآورد."