چکیده:
ابوالبرکات تعریف قدیمی زمان (مقدار تدریجی حرکت) را ناقص میداند و به جایش تعریف جدید ارائه میدهد. او زمان را به عنوان مقدار وجود تعریف کرده است. این تعریف بسی غریب است و مستلزم آن است که نخست وجود و سایر اصول هستیشناختی او بررسی شود، تا فهمیده شود که زمان مقدار چه چیزی هست. بنابراین، مقاله حاضر دو بخش اصلی دارد: یکم) اصول و قواعد فلسفی یا هستیشناختی زمان، که قبل از همه تحلیل وجود لازم است، که بازشناسی دو عرصه واجب و ممکن در بررسی موضوع نقش اساسی است. بعدش، باید برخی اصول که در تحلیل زمان به کار میآیند یا قدما آن را به عنوان مفروض بحث تلقی کردهاند، بحث شده است؛ مانند علیت، جوهر، قوه و فعل و حرکت. و دوم) مساله زمان در دیدگاه ابوالبرکات بررسی شده است، که دو جنبه دارد: یکی جنبه هستیشناختی، و دیگری، جنبه معرفتشناختی. تحقیق حاضر این مراحل را در ایضاح تعریف شهودی ابوالبرکات از زمان به عنوان مقدار وجود پیموده است.
خلاصه ماشینی:
"ابوالبرکات بحثش در باب وجود و موجود را بدین شرح آغاز میکند: انسان چیزی از اشـیاء را با یکی از حواس پنج گانه اش درک میکند، میشناسد و به ایـن ادراکـش آگـاهی مـییابـد، بعـد میگوید: (این شیء "موجود" است .
بـه تعبیری، یکی از خواص موجود عینی این است که علیرغم تکثیـرش در تـراز وجـود ذهنـی امـا وجود عینیاش ، تحت تأثیر ادراک، تکثر نمیپذیرد و همواره همان فرد واحد است ، ولی موجـود ذهنی چنین نیست .
از این رو، پرسش هایی از این دست طرح ریـزی میکنند: زمان آیا امری محسوس است یا امری غیرمحسوس ؟ تصور زمان آیـا بالـذات اسـت یـا بالعرض ؟ ٢ـ زمان به حسب اصول : عقلا بر حسب اصول میخواهند زمـان را بـشناسند کـه آیـا جوهر است یا عرض ؟ اگر عرض است ، عروضش ذاتی است ، یا اضافی و نسبی؟ علت است یـا معلول یا هر دو؟ چرا و چگونه ؟ ثم ان العقلاء نظروا فیه نظرا بحسب عقـولهم و اصـولهم امـا بحـسب العقـول فـانهم ارادوا معرفة ماهیته و ادراکها بمجرد معناها و هل هی مما یحس او لایحس و یتـصور او لایتـصور بالذات او بالعرض و اما بحسب الاصول فانهم ارادوا ان یعرفوا منه هل هو جـوهر او عـرض و للمعروض له بذاته او بالاضافة والنسبة و هل هو علة او معلول او کلاهما و لمـاذذا وکیـف فطلبوه اولا من جانب المحسوسات فلـم یـدرکوه بالـذات ...
یعنی چیزی از زمـان در وجـود قـرار و ثبات ندارد تا با دو "آن " تجدد یابد، بلکه آنچه موجود است آنی بعد از آن دیگر است که بـه نحـو تتالی میآید و این چیزی است که از تجزیه و انقسام زمان پدید نمیآید، همان طـور کـه نقطـه از انقسام خط پدید نمیآیـد، بلکـه نهایـت و بـدایت اسـت .
گرچـه ذات زمـان تقـضی و تجـدد اسـت ، قبلیت و بعدیت بالذات در وجود زمان هست ، پیوسته و بدون انقطاع ، اما ایـن حالـت ربطـی بـه حرکت ندارد."