چکیده:
محرومیت اجتماعی، واقعیتی است که برخی افراد به اندازۀ قابلتوجهی بیشتر از دیگران در معرض آن هستند. در این میان، گروههای جمعیتی متشکل از دختران مجرد در نواحی روستایی، کسانی هستند که بهشدت از محرومیت اجتماعی آسیب میبینند. بر همین اساس، این پژوهش به بررسی جامعهشناختی محرومیت اجتماعی دختران روستایی شهرستان زابل و عوامل مرتبط با آن پرداخته است. چارچوب نظری پژوهش، نظریه زیبرا، بوردیو، بلوم برگ، و نارایان و روش مورد استفاده، تکنیک پیمایش است. دادهها با ابزار پرسشنامۀ محققساخته و استاندارد بهدست آمده است. جامعۀ آماری پژوهش، دختران روستایی شهر زابل هستند که تعداد 384 نفر بهعنوان نمونه براساس فرمول کوکران و به روش نمونهگیری خوشهای چندمرحلهای متناسب با حجم pps انتخاب شدهاند. برای سنجش پایایی، از ضریب آلفای کرونباخ استفاده شد. محرومیت اجتماعی در شش بعد محرومیت از ازدواج، محرومیت از شبکه روابط اجتماعی، محرومیت از مشارکت اجتماعی، محرومیت آموزشی، محرومیت اوقات فراغت، و محرومیت فکری، سنجیده شده است. بیشترین محرومیت در بعد محرومیت از ازدواج و کمترین محرومیت در بعد محرومیت اوقات فراغت مشاهده شد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که بین متغیرهای مورد بررسی نگرش سنتی والدین، نابرابری جنسیتی، منابع در دسترس اقتصادیـاجتماعی محیط، تحصیلات، و درآمد، با متغیر محرومیت اجتماعی، رابطۀ معناداری وجود دارد. در این میان، متغیر نگرش سنتی والدین، بیشترین نقش را در تبیین متغیر محرومیت اجتماعی ایفا میکند. نتایج تحلیل رگرسیون نشان میدهد که متغیرهای مستقل واردشده به مدل رگرسیون، 36 درصد از واریانس متغیر وابسته را تبیین کرده است.
خلاصه ماشینی:
مهاجرت گستردۀ مردان جوان به شهرها، زندگی در محیط روستا و مشکلات اجتماعی ناشی از آن، مانند فقر اقتصادی، بیکاری، ازدواج و سکونت دائم پسرهای روستایی در شهرها، و برهم خوردن نسبت جنسیتی در روستاها، موجب کاهش شانس ازدواج دختران شده است، اما این خلأ، همراه با ننگهای ناشی از عدم ازدواج و خطر پیوستن به خیل مجردان قطعی در جوامع سنتی و بستهتر روستایی، اهمیت این معضل را افزایش میدهد (نقدی و بلالی، ۱۳۸9، 80-79)؛ درحالیکه در محیط شهری، تأخیر در سن ازدواج، پذیرفته شده و فرصتهای بیشتری برای بلوغ فکری و عاطفی، تحصیل، کار، اوقات فراغت (از تماشای تلویزیون گرفته تا ورزش و پارک، خیابان، اینترنت، و تنوع حضور در مراکز خرید) به دختران بخشیده است، اما اغلب این فرصتها در اختیار دختران جوان روستایی نیست (کاظمیپور، ۱۳۸3، ۱24-۱03)؛ بنابراین، دختران روستایی در کنار همۀ محرومیتهای اجتماعی، بهدلیل ازدواج نکردن، در معرض طرد اجتماعی ناشی از تجرد قطعی نیز قرار گرفتهاند (غفاری و تاجالدین، ۱۳۸۴، 56-33).
محرومیت اجتماعی، موانع آموزشی بسیاری برای دختران ایجاد میکند؛ بهگونهای که این تلفیق موانع آموزشی با عوامل فرهنگی و اقتصادی به میزان بیشتری موجب محرومیت دختران از آموزش در سطوح بالاتر میشود؛ برای مثال، بعضی خانوادهها وقتی مدرسه از خانه فاصله داشته باشد، یا معلمان، مرد باشند (اقدسی و زینالفام، ۱۳۹۱، ۱30-۱13)، تمایلی به تحصیل دختران Mensch ندارند که این امر بهویژه برای دانشآموزان دختر، پیامدهای منفی در بعد فردی و اجتماعی دارد، زیرا این حادثه، نوجوانان را زودتر از موعد، درگیر نقش بزرگسالان میکند و هنگامیکه شکاف جنسیتی در گروههای اجتماعی محروم با شکاف ناشی از محرومیت اجتماعی ترکیب میشود، تفاوت تحصیلات دختران گروههای اجتماعی محروم و دختران دیگر در جامعه، بیشتر احساس میشود (لویس و لوکهید، 2000) و اگر این نابرابری جنسیتی در سرمایههای انسانی، داراییهای فیزیکی، و تفاوتهای جنسیتی باقی بماند (صفوی و همکاران، 1393، 12-3)، دختران و در پی آن، زنان، ظرفیت بسیار کمتری برای تبدیل انتخابهای شخصی به نتایج موردنظر دارند.