چکیده:
عبدالرّحمان جامی برترین سراینده سده نهم هجری و ملمّعاتش، که در آنها ذوق و استادی خود را در دو زبان فارسی و عربی به هم آمیخته، در شمار زیباترین ملمّعات ادب فارسی است. مقاله حاضر، به اختصار هرچه تمامتر، به بررسی جنبههای مختلف کمّی و کیفی ملمعگویی جامی میپردازد: جنبههای کمّی چون تعداد و درصد ملمعات و گوناگونی قوافی آنها، و مسائل کیفی از قبیل ساختار، آوردن مضامینی چون نقل قول، قسم، دعا و اخوانیه، تناسب قالب و محتوا در آنها، و آرایههایی که استفاده از آنها در غزلهای ملمع وی بسامد بالاتری دارد؛ یعنی اقتباس (از آیات قرآنی) و شکلهای گوناگون تشبیه و جناس. همچنین، برای آنکه بهتر بتوانیم ارزش کار جامی را در ملمعاتش و در پهنه ادب فارسی بسنجیم، بهترین شواهد هریک از موارد یادشده از ملمعات سعدی و حافظ نیز آورده میشود. بدین ترتیب آشکار خواهد گشت که ملمعات وی از جهت ساخت مصرعات عربی، ارتباط نحوی، موسیقایی و معنایی مصراعها و نیز هماهنگی مصراعهای عربی با محتوا و مقتضای کلام نوآوریهایی دارد که آنها را بر دوگانهسرائیهای گذشتگان برتری میبخشد.
خلاصه ماشینی:
مقاله حاضر، به اختصار هرچه تمامتر، به بررسی جنبـه هـای مختلـف کمـی و کیفـی ملمع گویی جامی میپردازد: جنبه های کمی چون تعداد و درصد ملمعات و گوناگونی قـوافی آنها، و مسائل کیفی از قبیل ساختار، آوردن مضامینی چون نقل قول ، قسم ، دعـا و اخوانیـه ، تناسب قالب و محتوا در آنها، و آرایه هایی که استفاده از آنها در غزلهـای ملمـع وی بسـامد بالاتری دارد؛ یعنی اقتباس (از آیات قرآنی ) و شکلهای گوناگون تشبیه و جناس .
ملمعات سعدی را بهترین نمونه این نوع ملمع دانسته اند که به تناوب ، یـک بیـت فارسـی و یک بیت عربی می آورد و اگر ابیات عربیش را کنار بگذاریم ، غزلی فارسی به دسـت مـی آیـد که معنایی کامل دارد («ملمعات و مثلثات ...
بـه نظـر میرسـد جامی برای مخاطبان خود در این ملمعات قائل به مقامی مـذهبی بـوده اسـت و بـه همـین جهت ، با آوردن عبارات عربی بیشتر، شعر خود را به ادعیه و زیارتنامه ها مانند کرده است : ســـــلام مـــــن الله مـــــولی العـــــوارف ســـــلام مـــــن الله معطـــــی المواهـــــب (همان،ج ٢، ٢٣٧) ترجمه : سلامی از سوی خدا که پیشوای شناختهاست ، درودی از سوی خدا که بخشـنده نعمتهاست .
در ملمعات سعدی و حافظ نیز گاهی عبارت فارسی و عربی مکمل یکدیگرند: سعدی گـــر نکردســـتی بـــه خـــونم پنجـــه تیـــز ما لـذاک الـکــف مـخـضـــوبـــــا بـــــــــدم (دیوان سعدی، ٤٩٧) ترجمه : چرا آن کف دست به خون خضاب شده است ؟ شبم به روی تو روزست و دیده ها بـه تـو روشـن و ان هـجرت ، سـواء عــشـیـتـــی و غــداتــــی (همان، ٥٦٢) ترجمه : و اگر مهجور باشم ، شب و روزم یکیست .