چکیده:
هدف از انجام این پژوهش بررسی تاثیر فساد و ناکارآمدی دولت بر وضعیت محیط زیست با تاکید بر قضیه کوز میباشد. تجزیه و تحلیل بر روی دادههای کشورهایی با درآمد متوسط، در دوره زمانی 2002-2011 با استفاده از دادههای تابلویی و تکنیک (mixed effect) در قالب الگوی اثرات تصادفی صورت گرفته است. میزان انتشار CO2 به عنوان متغیر وابسته و شاخصی برای وضعیت محیط زیست انتخاب شده است، زیرا که مهمترین گاز گلخانهای بهحساب میآید. انتخاب کشورهایی با درآمد متوسط به این دلیل است که سطح فساد در این کشورها بیشتر از کشورهای توسعهیافته با درآمد بالا میباشد. همچنین در این مطالعه از چهار متغیر کنترلی درجه باز بودن تجاری، میزان استفاده از انرژی، وضعیت صنعتی و رشد شهرنشینی استفاده شده است. نتایج تحقیق نشان میدهد که فساد اثر منفی و کاملا معنیداری بر کیفیت محیط زیست از طریق افزایش انتشار CO2 دارد. تاثیر صنعتی شدن و تجارت بر کیفیت محیط زیست بسته به متغیر انرژی نتایج متفاوتی به دست میدهند. بنابراین به طور کلی در مورد معنیدار بودن آنها نمیتوان اظهارنظر کرد. افزایش استفاده از انرژی موجب آلودگی بیشتر محیط زیست میشود. فرضیه تاثیر منفی رشد شهرنشینی بر وضعیت محیط زیست نیز تایید نمیشود. لیکن در این پژوهش شهرنشینی اثری مثبت و معنیدار بر کیفیت محیط زیست از طریق کاهش انتشار CO2 دارد.
خلاصه ماشینی:
حال در این پژوهش سعی شدهاست با تأکید بر ناکارآمدی و فساد دولت و به تصویر کشاندن آنها در چارچوب دادهها و آمارهای گویا، چگونگی تأثیرگذاری آن بر وضعیت محیط زیست در کشورهایی با درآمد متوسط مورد بررسی قرار داده شود، تا با شناخت دقیق ابعاد و مشکلات آن بر مسائل محیط زیستی و بارز نمودن آنها، بتوان رهنمودهایی مناسبتر به برنامهریزان و سیاستگذاران در رابطه با مسئله کنترل آلودگی و حفاظت از محیط زیست ارائه نمود.
2- مبانی نظری ما در ابتدای این بحث به منظور شکلگیری مبانی نظری ابتدا به مفهوم آثار جانبی اشاره خواهیم داشت سپس با مطرح کردن قضیه کوز نشان خواهیم داد، یکی از عواملی که در عدم تحقق قضیه کوز و بنابراین آلودگی محیط زیست تأثیرگذار است وجود فساد در بخش دولتی و ناکارآمدی نهادها و سیاستگذاریها میباشد.
به عنوان مثال جوامعی که به سوی تحقق بخشیدن به اهمیت پایداری محیط زیست سوق پیدا میکنند، به دنبال از بین بردن اثرات مخرب محیط زیستی ناشی از رشد اقتصادی، در اثر نوآوریهای تکنولوژیکی، تراکم شهری و تغییر جهت به سمت صنایع مبتنی بر دانش و خدمات، هستند (Mol & Spaargaren, 2000: 17-49)؛ (Gouldson & Murphy, 1997: 74-86)؛ (Crenshaw & Jenkins, 1996: 341-358) برخی نیز استدلال میکنند که تراکم بالای شهری موجب بهرهبرداری از صرفههای مقیاس برای زیرساختهای عمومی شهری (به عنوان مثال، حمل و نقل عمومی، مدارس و عرضه آب) شده، وابستگی به ماشین، مسیرهای طولانی حمل و نقل و اتلافهای ناشی از توزیع برق را کاهش میدهد و در نهایت منجر به کاهش مصرف انرژی و کاهش انتشار ناشی از مصرف انرژی میشود (Newman, 1989)؛ (Jenks et al, 1996: 341–358)؛ (Burton, 2000: 1969-2001).