چکیده:
یکی از عوامل موفقیت استعمار در سرزمین¬های مستعمره خود، علاوه بر گزینه نظامی، استفاده هوشمندانه از فنون بلاغت و سخنوری بوده و از این¬رو ماموریت متمدن¬سازی اروپایی بر اساس فرهنگ به عنوان سخنوری پایه¬گذاری و از طریق ادبیات و فلسفه قرن هجدهم و نوزدهم دنبال شده است. «امانوئل کانت»، فیلسوف بزرگ قرن هجدهم آلمان، در کتاب «نقد قوه حکم» خود که بخش اول آن فلسفه ذوق (مبحث زیبا و والا) و بخش دوم آن به غایتشناسی اختصاص دارد، سوژه¬ای را معرفی می¬کند که تحت شرایط خاصی به درک زیبایی، والایی و غایتمندی نائل می¬شود؛ اما از آنجایی که از نظر کانت چنین درکی متعلق به همگان نیست، این پرسش فراروی منتقدان قرار می¬گیرد که آیا می¬توان گفت سوژه کانتی در نقد سوم، نشانی از نژادگرایی و استعمار در خود دارد؟ مقاله¬ حاضر بر اساس آرای «گایاتری چاکراورتی اسپیوک»، منتقد و اندیشمند مشهور حوزه¬ مطالعات پسااستعماری، به بررسی و پاسخ این پرسش میپردازد. اسپیوک بر این اعتقاد است که نظرهای کانت در دو مورد دارای نژادگرایی و استعمار است؛ یکی در تحلیل والایی که می¬گوید انسان خام به دلیل آنکه آموزش¬دیده و بافرهنگ نیست، والایی را تنها به عنوان مفهومی دهشتناک درک می¬کند و دوم در بحث غایت¬شناسی که بومیان استرالیایی را فاقد فاعلیت انسانی می¬داند. بنابراین سوژه شناسای جهان¬شمول یا انسان کانتی به تمامی بشریت رجوع نمیکند، بلکه تنها به سوژه آموزش دیده بورژوای مرد دوران روشنگری اروپا که بخشی از اصول عقلانی گسترش امپریالیسم را فراهم کرده است، توجه نشان می¬دهد.
خلاصه ماشینی:
«امانوئل کانت»، فیلسوف بزرگ قرن هجدهم آلمان، در کتاب «نقد قوه حکم» خود که بخش اول آن فلسفه ذوق (مبحث زیبا و والا) و بخش دوم آن به غایتشناسی اختصاص دارد، سوژهای را معرفی میکند که تحت شرایط خاصی به درک زیبایی، والایی و غایتمندی نائل میشود؛ اما از آنجایی که از نظر کانت چنین درکی متعلق به همگان نیست، این پرسش فراروی منتقدان قرار میگیرد که آیا میتوان گفت سوژه کانتی در نقد سوم، نشانی از نژادگرایی و استعمار در خود دارد؟ مقاله حاضر بر اساس آرای «گایاتری چاکراورتی اسپیوک»، منتقد و اندیشمند مشهور حوزه مطالعات پسااستعماری، به بررسی و پاسخ این پرسش میپردازد.
اسپیوک بر این اعتقاد است که نظرهای کانت در دو مورد دارای نژادگرایی و استعمار است؛ یکی در تحلیل والایی که میگوید انسان خام به دلیل آنکه آموزشدیده و بافرهنگ نیست، والایی را تنها به عنوان مفهومی دهشتناک درک میکند و دوم در بحث غایتشناسی که بومیان استرالیایی را فاقد فاعلیت انسانی میداند.
از اینرو اسپیوک در خوانش خود از آثار ادبی و فلسفی قرنهای هجدهم و نوزدهم بهویژه کانت، هگل (فیلسوف اواخر دوران روشنگری) و مارکس (فیلسوف، اقتصاددان، جامعهشناس) سعی بر این دارد تا این زیربناها را ردیابی کند؛ زیرا از نظر اسپیوک، گفتمان پسااستعماری در میراث انتقادی تفکر روشنفکری اروپایی بهویژه در آثار کانت، هگل و مارکس پیچیده شده است (Spivak, 1999: 12).
Gayatri Chakravorty Spivak (1999) A Critique of Postcolonial Reason: Towards History of the Vanishing Present, Cambridge: Harvard University press.