چکیده:
نوشتار حاضر با بهرهگیری از اصل هم فراخوانی تلاش دارد ارتباط متقابل میان نظریات اخیر جامعهشناسی غرب و از جمله نظریات چهار جامعهشناس برجسته آنتونی گیدنز، ارونیگ گافمن، میشل فوکو و اریکفروم را با تحولات تاریخی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دهههای 1950 تا 2000 میلادی نشان دهد.
خلاصه ماشینی:
در این تحقیق کوشش میشود ریشههای ارتباط هم فراخوان بین تحولات تاریخی دهههای 1950 تا 2000 میلادی و نظریات اخیر جامعهشناسیغرب، به ویژه درخصوص اصول فرامکتبی یا تحلیلی مورد بررسی و شناسایی قرار گیرد.
با نگاهی تحلیلی و فراتر از مکتبی به این نظریه مشاهده میگردد که از نظر فوکو راهها و اهداف جامعه مدرن در همه حوزهها به یک جهت سوق داده میشود و از طریق راههای مختلف یک هدف مشخص پیگیری میشود و آن سلطه و به عبارتی قدرت از طریق دانش علمی میباشد.
با بررسی دقیق این دیدگاه نیز میتوان دریافت که گیدنز نیز چیزی جز مفهوم تحلیلی تضاد را به تصویر نکشیده است؛ تضادی بین منافع مردم و قدرت حاکم و در عین حال مفهوم تحلیلی کنش را نیز مشاهده میکنیم که از سوی مردم شکل گرفته است و به صورت سازمان یافته در طی زمان به کنش جمعی تبدیل شده است تا به مرحلۀ پیروزی برسد.
ارزشهای مورد توجه این دانشجویان از جمله: اعتقاد به خلاقیت به جای اتفاق نظر، آرزوی زندگی در جامعه کوچک و برخورداری از ارزشهای گروهی 5 علاقه به ساختن جامعهای دیگر 6 با نهادهای متفاوت و بیعلاقگی به پذیرش و سازگاری با نهادهای اجتماعی مسلط میباشد (گولدنر، 1383: 439-438) نگرشی که در بین جوانان و دانشجویان این جنبش به چشم میخورد شاید به نوعی تازه و - Structuralization - Total Institution - Secondary Adjustment - New Left - Communal Value - Counter Society قابل توجه باشد.