چکیده:
هدف از این پژوهش ارزیابی نرخ بازده خصوصی تحصیلات تکمیلی در ایران با استفاده از مدلهای چندسطحی بود و سعی شد با بهکارگیری تابع دریافتی مینسر و روش تحلیل چندسطحی، میزان تاثیر تحصیلات تکمیلی دانشگاهی بر درآمد شاغلان با استفاده از آمارهای هزینه-درآمد خانوار در سال 1392 بررسی شود. در روش تحلیل چندسطحی بهکار برده شده، گروههای عمده فعالیت بهعنوان واحدهای سطح دوم در نظر گرفته شدند، ضمن آنکه سعی شد با اندازهگیری متوسط سالهای غیر شاغل بودن افراد بعد از اتمام تحصیلات و تعدیل سالهای فراغت از تحصیل، تخمینهای مربوط به سالهای سابقه کاری به واقعیت نزدیکتر شود. مهمترین نتایج تحقیق نشان داد که دادههای مورد نظر ساختار سلسله مراتبی دارند. همچنین تحصیلات تکمیلی بر درآمد حاصل از شغل افراد تاثیر مثبت دارد و میزان این تاثیرگذاری برای هر سال اضافی تحصیلات تکمیلی حدود 3/12 درصد است که نرخی بیش از هزینه فرصت از دست رفته در نظر گرفته شده برای آموزش در کشورهای در حال توسعه (10 درصد) و میزان تاثیر تجربه کاری بر دریافتیها (6/2 درصد) را نشان میدهد. این امر فارق از سایر انگیزههای ورود به این دورهها، توجیهپذیری اقتصادی - از نظر فردی- این مقاطع را نشان میدهد. همچنین شاغلان دارای مدارک تحصیلات تکمیلی در شهرها 4/21 درصد بیش از گروه مشابه در روستاها دریافتی دارند که این امر میتواند توجیهکننده خروج نیروی انسانی با تحصیلات بالا از روستاها باشد. در نهایت، بازده هر سال اضافی تحصیلات تکمیلی از بازده هر سال اضافی آموزش عالی بیشتر است.
خلاصه ماشینی:
در روش تحليل چندسطحي به کار برده شده ، گروههاي عمده فعاليت به عنوان واحدهاي سطح دوم در نظر گرفته شدند، ضمن آنکه سعي شد با اندازه گيري متوسط سالهاي غير شاغل بودن افراد بعد از اتمام تحصيلات و تعديل سالهاي فراغت از تحصيل ، تخمين هاي مربوط به سالهاي سابقه کاري به واقعيت نزديک تر شود.
همچنين تحصيلات تکميلي بر درآمد حاصل از شغل افراد تأثير مثبت دارد و ميزان اين تأثيرگذاري براي هر سال اضافي تحصيلات تکميلي حدود ١٢/٣ درصد است که نرخي بيش از هزينه فرصت از دست رفته در نظر گرفته شده براي آموزش در کشورهاي در حال توسعه (١٠ درصد) و ميزان تأثير تجربه کاري بر دريافتي ها (٢/٦ درصد) را نشان مي دهد.
يکي از ايرادات وارد شده بر اين نوع توابع ، در نظر نگرفتن آثار گروه بندي داده هاست ؛ در بررسي نرخ بازده آموزش مشاهده مي شود که گروه بندي شاغلان (واحدهاي تحليل سطح اول ) در قالب نوع بنگاه ، صنعت ، منطقه جغرافيايي ، گروه شغلي يا گروههاي فعاليت (واحدهاي تحليل سطوح بالاتر) بر رابطه متغيرهاي توضيحي و دريافتي افراد در سطح يک مؤثر است ؛ به عبارتي ، درآمد شاغلان در يک بنگاه يا يک واحد سطوح بالاتر با هم همبستگي دارند (٢٠١٣ ,Naderi).
گابريل و اشميتز(٢٠٠٥ ,Schmitz &Gabriel ) با در نظر گرفتن دريافتي هاي هفتگي به عنوان متغير وابسته در الگوي يک سطحي تابع مينسر و با استفاده از اطلاعات آمارگيري نفوس و مسکن سالانه مارچ ٢٠٠٣ ايالات متحده که به کارگران غير کشاورزي محدود شده است ، بازده آموزش را (براي نه گروه شغلي ) از ٣/٧٥ % تا ٨/٤١% برآورد کرده اند.