چکیده:
عشق پدیدهای است که از دیرباز فکر و ذهن شاعران را به خود معطوف کرده است و سبب شده شاعران آن را بهطور گسترده در آثار خویش انعکاس دهند. شاعران بزرگی همچون: مولوی، حافظ و سعدی به توصیف عشق و عاشق در اشعار خود پرداخته و هر کدام از زاویهای بدان نگریستهاند. مولوی عشق را تفسیر عرفانی نموده و آن را به کمال رسانده و سعدی عشق زمینی را به اوج رسانیده است. فردی چون حافظ نیز عشق آسمانی و زمینی را با هم تلفیق کرده، از آن معجونی برای دردهای درونی انسان ساخته است. در این پژوهش تلاش شده است عشق در غزلیّات سعدی و عطّار و اصولی که برای آن درنظرگرفته شد، مورد نقد و بررسی قرار گیرد. مسئله پژوهش آن است که سعدی و عطّار چه اصولی را برای عشق بنا نهادهاند و به چه میزان آنها را در اشعار خود انعکاس دادهاند؟
در این پژوهش با برگزیدن ابیاتی از دیوان عطّار نیشابوری و سعدی شیرازی، دیدگاه این دو شاعر بزرگ درباره عشق نقد و بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
سعدی میگوید: عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست؟ یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را (سعدی،1371: 34) گاهی عاشق بهسبب عشق فراوان به معشوق، انگشتنمایی را به جان میخرد و سرزنش دیگران را تحمل میکند و این رسوایی را از جان و دل پذیرا میشود، اما جدایی از معشوق برای او غیر قابل تحمل است.
عطار در این مورد میگوید: در عشق، درد خود را هرگز کران نبینی زیرا که عشق جانان، دریای بیکران است (همان: 39) سعدی اعتقاد دارد اگر بار جفای معشوق را تحمل نکند، ارزش عشق را نمیداند و نشانۀ آن است که در راه عشق صادق نیست.
همانطور که سعدی گفته است: مشتاقی و صبوری از حد گذشت ما را گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را (همان: 12) پس صبر و عشق هرگز نمیتوانند در کنار هم قرار گیرند و انسان عاشق صبر را از کف میدهد و بیقرار است و تلاش میکند به معشوق خود برسد.
عطار نیز تضاد عقل و عشق را در غزلیات خود مطرح کرده است: شمع رویت را دلم پروانهای است لیک عقل از عشق چون بیگانهای است (عطار،1391: 47) در این بیت شاعر عقل را بیگانهای نامحرم دانسته و اعتقاد دارد که برای رسیدن به معشوق باید عقل را کنار زد، چرا که به گفتۀ حافظ: مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد (حافظ،1373: 206) مولوی نیز در غزلیات خود میگوید: عقل، بند ره روان است، ای پسر بند بشکن، ره عیان است، ای پسر!