چکیده:
مروری بر تعاریف نویسندگان فرنگی و ایرانی درباره طرح (پیرنگ)، نشان از اهمیت انکارناپذیر آن در بررسی و تحلیل کیفیت «پرداخت داستانی» انواع روایت (از قصههای کهن تا روایات مدرن و پسامدرن دارد. از این منظر، این مقاله میکوشد قصه «شیر و گاو» را در سه روایت از کتاب های کلیله و دمنه بهرامشاهی داستانهای بیدپای و انوار سهیلی بررسی کند و با بیان چارچوب کلی سه روایت مورد بررسی، تفاوتها و شباهتهای پیرنگ میان روایتها در این سه کتاب را بیان کند تا از این رهگذر، همگراییها و تفاوتهای این سه مولف/متن در امر تعلیم را در نگرشی مطابقهای آشکارتر سازد. مهمترین ویژگی داستان در هر سه کتاب، بیان داستانهایی بهعنوان تمثیل بر درستی و روایی سخن خویش از زبان اشخاص مختلف است. در اکثر قریببهاتفاق این داستانها، شخص گوینده در پایان داستان نتیجه مورد نظر خود را با جملاتی مانند «این مثل را بدان گفتم/ آوردم که ...» بیان میکند. در پایان این کنکاش دریافتیم که در هر دو روایت قدیمتر (کلیله و دمنه و داستانهای بیدپای)، از الگوی عطف دو شخصیت اصلی داستان که بهترتیب اثرگذار اصلی (فاعل اصلی) و اثرپذیر اصلی (منفعل اصلی) هستند، پیروی میکنند؛ اما در روایت سوم (انوار سهیلی)، همان عنوان اخلاقی باب، عنوان روایت نیز هست و این الگو در تمام ابواب کتاب رعایت شده است و نشان از نگاه اخلاقی کتاب و زمینههای فکری نویسنده کتاب انوار سهیلی بهعنوان یک معلم اخلاق دارد.
خلاصه ماشینی:
در پايان ايـن کنکـاش دريـافتيم کـه در هـر دو روايـت قـديم تـر (کليلـه و دمنـه و داستان هاي بيدپاي)، از الگوي عطف دو شخصيت اصلي داستان که بـه ترتيـب اثرگـذار اصلي (فاعل اصلي) و اثرپذير اصلي (منفعل اصـلي) هسـتند، پيـروي مـيکننـد؛ امـا در روايت سوم (انوار سهيلي)، همان عنوانِ اخلاقيِ باب ، عنوان روايت نيـز هسـت و ايـن الگو در تمامِ ابواب کتاب رعايت شده است و نشان از نگاهِ اخلاقي کتاب و زمينـه هـاي فکري نويسندة کتاب انوار سهيلي به عنوان يک معلم اخلاق دارد.
همان طور که از خلاصۀ پيش گفته برمـيآيـد، ايـن صـفحاتِ اضـافه ، خلاصـه اي از مطالب دو روايت کليله و دمنۀ بهرام شاهي و بيدپاي (که متني مشترک را مبنـاي تـدوين اثر خود قرار داده بودند) را با مطالب ديگر درآميخته و از هر مطلبي، فرصتي براي ذکـر يک گفت وگو در متن داستان به دست آورده و از هر گفـت وگـو بهانـه اي بـراي طـرح مبحث اخلاقي (به شکل «علم الاخلاق » که در کتبي چون معراج السعاده مطرح شده ) بـه دست داده است که اين نوع بهره برداري را ميتوان چنين خلاصه کرد: حادثه / واقعه بستر گفت وگو هر گفت وگو بستر «تعليم » اين ساختار کلي، شيوة رايج اين سه کتاب است و ملاحسين واعظ کاشفي، طي ايـن طريق و گزينش اين نمط ، پاي بر ردپاي پيشينيان خود نهاده است ؛ اما حرص او به بيـان مسائل «تعليمي» (در معني اعم آن ، که هم «اخلاق » و هم «حکمـت و عرفـان » را در بـر ميگيرد)، سبب شده او بدين قصه پردازيها با حجمي مفصل دست بزند.