چکیده:
در جهانبینی عرفانی واژه عشق معنا و مفهومی گسترده و جندلایه دارد و اکثر عرفای ملل مختلف عشق را یکی از اصول و
آموزههای اساسی در دنیای عرفان قلمداد کردهاند. بسیاری از آنها شرط زیر بنایی درراه سیر و سلوک و نیل به مقام معرفت و
یقین و وصل حضرت یار را اکسیر "عشق " میدانند. در مکتب مولانا عشق از جایگاه والایی برخوردار است و کمال انسان در
شناخت حضرت حق با مرکب عشق میسر گردیده است. از سوی دیگرء هرچند بیشتر مکاتب هندی تحت تاثیر "بهکتی مارگه"
بودهاند اما "بهکتی مار گه" در مکتب رامانوجا بهگونهای برجستهتر مطرح شده: است تا آنجا که در آثار جنوب هند و تامیلی
رشد کرد و در نهضت "بهکتی نو" ادامه یافت. لذا در این مقاله برآنیم تا به بررسی تطبیقی این مفهوم با استناد به اشعار عرفانی
مولانا و آموزههای رامانوجا بپردازیم و در حقیقت هدف ما تحلیل دیدگاههای مشترک و متفاوت هر دو عارف نسبت به عشق وماهیت آن است.
خلاصه ماشینی:
در این میدان چون دوگانگی رخـت بربسـته اسـت و تقابلی در میان نیست و عاشق با کمال رغبت ، خود را فدای معشوق میکند و از خود فانی میشود و در واقع فاصله هـا از میـان می رود، در نتیجه هیچ مانعی نمیتواند سد راه وصال گردد و آدمی از وسوسه تردید و تردد و تفرق خاطر رهایی می یابد: پوزبند وسوسه عشق است و بس ورنه کی وسواس را بسته است کس عشق برد بحث را ای جان و بس کوز گفت و گو شود فریاد رس حیرتی آمد ز عشق آن نطق را زهره نبود که کند او ماجرا که بترسد گر جوابی وا دهد گوهری از لنج او بیرون رفتند (مولوی١٣٦٨ /٣٢٤٣/٣٢٣٠/٥) بنابراین ،تلاش آدمی برای رهایی از وسوسه هایی که در میدان عقل گریبانگیر آدمی میشود، باید صرف این شود که بـه حقیقـت عشق و فنا آگاه و از جام حق سیراب گردد: هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا (مولوی /٢٣٤/٦/١٣٦٨) از سوی دیگر، در ادبیات سنسکریت چه شروتی ١ و چه اسمریتی ٢ و در همین راستا ادبیات جنوب هند یا تامیلی، بحـث عشـق و عبادت عاشقانه و مراتب عشق ، در قالب نهضت بهکتی ٣ و بهکتی نو٤ مطرح شده است .
(راداکریشـنا، ١٩٥٨، صفحه ٦٩٢) ٢- خدا، عشق ، بهکتی رامانوجا در مکتب ویسیشتادوایته خود بر این باور است که برهمن در سطح پایین تر یا "اپره "٢ دارای ویژگی و صفات اسـت ، بـه چنین خدایی می توان عنوان خدای عشق و محبـت را داد، و مکتـب او در واقـع تلاشـی بـود بـرای خـداباوری شخصـی کـه از دل بستگی دینی رامانوجا برمی خاست .