چکیده:
وحدت شخصی وجود یکی از مهمترین باورهای عرفانی است که چالشهای فراوانی را در عرصۀ تفکر فلسفی موجب شده و مورد نقض و ابرامهایی از سوی فلاسفه قرار گرفته است. آقاعلی مدرس طهرانی و ابوالحسن جلوه از جمله فلاسفهای هستند که هردو، وحدت شخصی عرفا را نقد و دلایلی بر ردّ آن اقامه کردهاند. آقاعلی مدرس به دلیل نگاه تشکیکی به وجود و با همین مبنا، نظریۀ وحدت شخصی وجود را به چالش کشیده است؛ در حالی که اختلاف مبنایی بین حکیم و فیلسوف اغماضناپذیر است. مرحوم جلوه نیز به همین دلیل و با خلط بعضی از اصطلاحات فلسفی و عرفانی، به نقد نظریۀ عرفاء پرداخته است. در حقیقت هیچیک از دو فیلسوف نتوانستهاند خود را در جایگاه یک عارف قرار دهند و به تقریر این نظریه بپردازند. در این مقاله پس از تحلیل و مقایسه آرای این دو دانشمند، این نتیجه بهدست آمده است که آقاعلی مدرس چون معنای خاصی از اصالت وجود را پذیرفته و آن معنا این است که تنها وجود است که تحقق بالذات دارد، اما ماهیت هم بهتبع وجود در خارج تحققی بالتبع دارد، و جلوه از آنجایی که اصالت ماهوی بوده است، وحدت شخصی وجود را رد کردهاند. همچنین معلوم شده است که تفاوت روششناسی این دو فیلسوف، در نوع استخراج مطالب و طرح منابع مختلف است؛ به این معنا که نوعی کثرت منابع و ارجاعات متعدد به عرفا و فلاسفه، در رسائل جلوه به چشم میخورد؛ در حالی که آقاعلی مدرس با نگرشی صدرایی به دستهبندی و جمع مطالب پرداخته و مباحث در آثار ایشان از نظم منطقی خاصی برخوردار است.
خلاصه ماشینی:
١. تحليل معناي وجود مطلق و حقيقت وجود در عبارات عرفا به گفته جلوه ، از ديد عرفا، وجود همان واجب تعالي است که بالذات در تمام موجودات ساري و به جميع تعينات متعين است و داراي مرتبه اي خارج و منفک از اين تعينات نيست [١١، ص٦٣٢].
١. به اين نظريه عرفا اين اشکال وارد است که اگر وجود واحد شخصي به جميع تعينات متعـين باشـد و داراي مرتبه اي خارج از اين تعينات نباشد، سخن گفتن از حيثيت تعليليه بي مورد است ؛ زيرا عليت در جايي مطرح مي شود که در حقيقت وجود کثرت باشد و علت غير از معلول باشد، ولو به اين صورت که علت و معلول دو مرتبه از يک حقيقت باشند، نه اينکه دو حقيقت متباين به تمام ذات باشند.
آشتياني در اشکال به اين دليل مي نويسد که ميرزاي جلوه بين وحدت اطلاقي و وحدت عددي به طور دقيق تمييز قائل نشده است و به همين دليل ، با حفظ وحدت شخصي وجود نمي تواند تعقل کند که شي ء واحد واجب ، ممکن ، جوهر و عرض باشد و نيز در اين امر گرفتار شده است که اگر اصل وجود، واحد شخصي باشد، امکان ندارد کثرت ظاهر شود؛ وگرنه بايد کليه ماهيات متباين ، واحد باشند [٢، ص٢٤].
] بر اساس اين اشکال ، روشن مي شود که از نظر مرحوم جلوه مصداق وجود بماهو وجود، واجب الوجود نيست ، بلکه ايشان با قبول تشکيک در حقيقت وجود، وجود به شرط لاي از تعينات را که همان طبيعت صرف است ، مصداق واجب الوجود مي داند؛ يعني وجودي که مرتبۀ اعلي (در طبيعت وجود داراي مراتب ) است .