چکیده:
در واپسین سال های حیات انحلال سلسله ی قاجاریه، میل و خواست رضاخان، مطابق با آنچه کمال آتاترک
در ترکیه ایجاد کرده بود، استقرار نظام جمهوری در ایران بود. این ایده در بطن خود، بالقوه حامل تنش، تضاد
و مناقشه های بسیاری شد. از جمله مهمترین آنها، مواجه شدن با نارضایتی و خشم روحانیونی بود که پس از انقلاب مشروطه شاهد اعمال هجمه ها و تندروی های وکلای اقلیت رادیکال مجلس شورای ملی بودند.
وکلای مذکور خواستار عدم دخالت روحانیون در امور کشور و به ویژه سیاست شده بودند. لذا ایده ی تغییر
نظام حکومتی پادشاهی مشروطه به جمهوریت با رهنمودها و مخالفت های آیت الله سیدحسن مدرس راه به جایی نبرد. پس از این ناکامی، سعی بنیانگذار سلسله ی پهلوی بر آن بود که شخصیت های متنفذ سیاسی و نخبگان جامعه را حول محور برنامه هایی نظیر مدرن سازی، تمرکزگرایی، توسعه ی اجتماعی و اقتصادی، ایرانی سازی و ملی گرایی گرد آورد. واقعیت آن است که پانزده سال پس از تکوین انقلاب مشروطه مقارن با سالهای 1285 تا سال 1300 شمسی دستاوردهای اصلی و الزامات مشروطه خواهی که وضع کنسطیطوسیون (قانون اساسی)، حاکمیت قانون، تاسیس پارلمان، آزادی، تحدید حدود قدرت و اختیارات شاه در چهارچوب قانون، تفکیک قوای مملکتی و غیره را شامل می شد از جانب رضاخان به طور کامل نادیده گرفته شده بود. آیا هرج و مرج و مسئله ی امنیت پس از انقلاب مشروطه بود که فوریت تکوین یک حکومت دموکراتیک را به تاخیر انداخت؟ همان طور که خواهیم دید محقق کردن اهداف رضاخان به هیچ وجه کار آسانی نبود، بر همین اساس اولین اولویت وی مبارزه با شکاف های اجتماعی بود که خود را در قالب جنبش های جدایی طلب و قدرت های قبیله ای نافرمان و سرکش نشان میداد که پذیرش نظم جدید، تمرکزگرایی و وحدت ملی ایران را بر نمی تابیدند. در حقیقت، قبیله گرایی و قدرت قبایل به زعم وی یکی از موانع عمده در جهت ایجاد یک دولت مدرن و متمرکز بود. در اولین سال های سلطنت رضاشاه، انگلیسی ها و روس ها مخالفتی با این پروژه نشان ندادند، البته شانزده سال بعد (1320 ش) هر دو قدرت جهانی مذکور علیرغم وجود دشمنی های عمیق و ریشهدار، به واسطهی خطر مشترک از جانب کشورهای آلمان، ایتالیا و ترکیه، متفق القول شده، در اشغال نظامی ایران تردید نکرده و رضاشاه را از سلطنت خلع و از ایران تبعید کردند.