چکیده:
تفاوتهاست میان زیستگاه مشترک انسان و ناانسان، و زیستگاه ویژة انسان. ما، نخستین را چراگاه نامیدهایم و بیدرنگ میافزاییم که واژه / چراگاه / را، با بار ارزشی خنثی بهکارگرفتهایم، و در برابر، دوّمی را / جامعه / مینامیم. جامعه، پدیدهای تمدّنی است و تمدّن، از فرهنگ برمیخیزد؛ به سخن دیگر، تمدّن نمود فرهنگ است یا بازتاب بیرونی آن؛ بنا بر این، چراگاه از رهگذر فرهنگ، تبدیل به جامعه تواند شد.
گفته آمد که چراگاه، زیستگاه مشترک انسان و حیوان، تواند بود؛ این زیستگاه، بیانسان هم میتواند بماند و بپاید؛ یعنی، حیوان در این زیستگاه، نیاز چندانی به بود انسان ندارد، ولی این زیستگاه، بیانسان به پایة جامعه برکشیده نمیشود. چه تفاوتی است میان انسان و حیوان که حیوان، هرگز نمیتواند چراگاه را تبدیل به جامعه کند و انسان میتواند؟ چه ویژگی در انسان میتواند پدید آید تا به این توان برسد و در حیوان نمیتواند؟ یعنی، آن فصل فارق انسان و حیوان، چیست؟ نویسنده، پاسخ این پرسش را فرهنگ میداند؛ یعنی انسان میتواند جانوری فرهنگی شود و حیوان نمیتواند.
با توجه به اینکه زبان و فرهنگ، جدایی ناپذیرند؛ یعنی، تصور یکی بیدیگری، ممکن نیست، میرسیم به پرسشی که پاسخ آن، اگر هم باشد، به سادگی نمیتوان به آن رسید و یا دستکم، این نویسنده نتوانسته به آن برسد و آن اینکه فرهنگ از زبان برآمده یا زبان از فرهنگ. نویسنده بیآنکه خود را درگیر رسیدن به این پاسخ کند، این دو را، دو روی یک سکه دانسته و رسیده به این باور که جانور، بیبهرهمندی از زبان (زایندة فرهنگ یا زادة آن)، نمیتواند به جامعه برسد و از رهگذر جامعه به ملّت و از رهگذر ملّت، به جامعة جهانی و زبان امّا، چیست؛ آن زبانی که با کمک آن میتوان به جامعه رسید.
خلاصه ماشینی:
با توجه به سه نمونهای که آمد، باردیگر، برمیگردیم به اینکه: جانور فرهنگی گویا شده یا جانور گویا به پایۀ فرهنگ برآمده است؟ بیگمان، زبان و فرهنگ، در پیوست تنگاتنگ با هم، در تأثیر و تأثر پیوسته هستند با همدیگر و درآغاز اما، کدام نخستین بوده است؟ اندیشهورزیها و جستوجوهای چندین ساله، نویسنده را به اینجا رساند که نتیجۀ چندان روشنی شاید درکار نباشد، گیرم که باشد، به چه کارتواند آمد؛ یعنی، چه کاری وابستۀ این است که زبان علت بوده یا فرهنگ؛ همان بهتر که رابطۀ این دو را هم، همچو رابطۀ مرغ و تخم مرغ بدانیم؛ بدین معنی که از همدیگر جداشان نپنداریم؛ از این رو، در این مقاله اگر میخوانید این گسست زبانی، بدان گسست فرهنگی انجامیده یا آن گسست فرهنگی، این گسست زبانی را بارآورده، به آغاز سخن توجه داریم که به ناگزیر، سخن را آغازی باید و جز این، چه ساخته است از دانش و دید اندک، در برابر بیکرانهگی جهان که «در بهاران زاد و مرگش در دی است / پشه کی داند که این باغ از کی است؟».
با زبان زیستی هم میتوان به اندیشهها، یافتهها و ساختههایی رسید، همۀ اینها اما دست بالا، بر پایۀ خردمندی (اندیشه مندی؟) روی تواند داد، نه بر پایۀ خردورزی (اندیشهورزی؟) و تفاوتهاست میان این دو (← همان) ؛ اینگونه از اندیشهها، یافتهها و ساختهها، اگر به فرهنگ هم نزدیک باشد، میتوان پیشافرهنگ دانست آن را که نه در زندگی انسانی (جامعه) روی میدهد که درخورند زیست چراگاهی است.