چکیده:
تصویر همان تبلوّر معانی و اندیشههای بلند یک هنرمند ادبی است که در چارچوبی منسجم و نظامند، طراحی گشته و نمود عینی از تجربة شعری وی را به نمایش میگذارد. گرایش تأویلی عارفان و حکیمان ایرانی به هستی و پدیدارهای فراسوی آن و بهرهگیری از زبانی تصویری برای گزارش «آنچه نادیدنی است» و خِرَد آدمی از دریافت معانی بیانی آن درمیماند، بر همگان آشکار است. در همین راستا همواره اندیشمندان ایرانی در عرصههای گوناگون ادب عربی یکّه تاز مفاهیم ناب عرفانی و حکمی بودهاند، تاجائیکه ادب عربی در زمینه عرفان خود را وامدار صاحبنظران ایرانی میداند؛أبوبکرأرجانی ملقب به ناصح الدین، یکی از چهره های نامدار ادبی است که هم از نظر دانش عرفانی و فقهی و هم ادبی، جایگاه ویژهای در دورة سلجوقیان و حکومت عباسی کسب نموده بود. وی در القای مضامین ناب عرفانی و حکمی خود با بهرهمندی از عناصر تصویرپردازی همچون استعاره،آیرونی لفظی، پویایی تصویر شعری و مجاز در تلاش است تا مفاهیم عرفانی از قبیل: وحدت وجود، آفرینش هستی، تجرید و نفی و عشق الهی و خردوزی را به مخاطب خود انتقال دهد.در این پژوهش مفاهیم حکمی عرفانی همانند وحدت وجود، خلوص در عشق، آفرینش هستی و نفی و اثبات در دیوان ناصح الدین ارجانی به شکل هنرمندانهای حضور یافته، و در مقاله حاضر با هدف شناخت بیشتر نسبت به این مفاهیم با تکنیکهای بلاغی در تصویرپردازی، و معرّفی شاعر ایرانی ناصح الدین أرجانی و تثبیت جایگاه وی به عنوان یکی از شاعران برجسته در عرصه مفاهیم حکمی و عرفانی که اشعارش محل استناد کتب بلاغی بوده، پرداخته شد. نگارندگان در مقاله حاضر با روش توصیفی تحلیلی به پردازش دادهها میپردازند.
خلاصه ماشینی:
عطار میگوید: پیغمبر کانون دوستی و مهرورزی بود و هر جایی که گام میگذاشت آنجا را سرشار از مهر و مودت میکرد: چو پیغمبر بیامد با مدینه به مهر دل بدل شد جنگ و کینه همه کار مسلمانی قوی شد ز نسخ کفر ایمان مستوی شد (عطار/17) مولانا جلال الدین بلخی هم در دفتر دوم مثنوی اخوبت بین دو قبیلة اوس و خزرج را حاصل حضور پیامبر رحمت(ص) در بین آنان میداند: دو قبیله کاوس وخزرج نام داشت یکی ز دیگر جان خون آشام داشت کینههای کهنه شان از مصطفی محو شد در نور اسلام و صفا اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان وز دم المؤمنون اخوه به پند در شکستند و تن واحد شدند (مثنوی، دفتر دوم /3713) حضرت ختم رسالت خود را به مثابه پدری دلسوز و مهربان برای امت معرفی کرده است.
چون که کرد الحاح، بنمود اندکی هیبتی که که شود زو مندکی چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید جبرئیل، آمد در آغوشش کشید (مثنوی، 3771-3756 / 4) جسم پیامبرلونی دیگرست: بی زتغییری، که لا شرقیه بی ز تبدیلی، که لاغربیه آفتاب از ذره کی مدهوش شد؟ شمع از پروانه کی بیهوش شد؟ جسم احمد را تعلق بد بدآن این تغیر آن تن باشد، بدان (مثنوی، 3792-3787/4) قصة راز حلیمه و پیامبر: مصطفی را چون ز شیر او باز کرد بر کفش برداشت چون ریحان و ورد میگریزانیدش از هر نیک و بد تا سپارد آن شهنشه را به جد چون همی آورد امانت را زبیم شد به کعبه، وآمد او اندر حطیم از هوا بشنید بانگی،کای حطیم تافت بر تو آفتابی بس عظیم ای حطیم، امروز آید بر تو زود صد هزاران نور از خورشید جود (مثنوی،920-915/4) مولانا در داستان کافری که مهمان پیامبر شد و رفتار رسول حق(ص) او را به راه ایمان و اسلام کشید، از زبان آن کافر توبه کار، پیامبر را «شمس بی غمام» یعنی خورشید کاملا روشن و بی ابر میخواند: یا رسول الله رسالت را تمام تو نمودی همچو شمس بی غمام (همان، 274/5) مولانا معتقد است که بعد از پیامبر(ص)، در هر عصری ولی کاملی به دنیا میآید که قائم مقام محمدی به شمار میآید، اما ایشان از نظر خفاش صفتان در خفا هستند.