چکیده:
در این نوشتار، منابع معرفتی فلسفههای اگزیستانس بررسی میشود. بدینمنظور ابتدا بهاختصار پیشینه نظرات درباره ارزش معلومات بشری از یونان باستان تا دوره معاصر و فلسفه قرن بیستم بیان میگردد. و در خلال تبیین این سیر تاریخی، اندیشه پدیدارشناسی و درونماندگاری به عنوان یکی از منابع معرفتی فلسفههای اگزیستانس رصد میشود. در این بخش شیوه انتقال این اندیشه از کسانی همچون لامبرت و کانت در دوره جدید به نیچه، سارتر و دیگران در دوره معاصر و فلسفه اگزیستانسیالیسم مورد توجه قرار میگیرد. و نقش حلقه واسط این جریان فکری یعنی شوپنهاور، به عنوان شاگرد باواسطه کانت و استاد بیواسطه نیچه برجسته میگردد. سپس جایگاه پدیدارشناسی در میان دانشهای همگنش یعنی هستیشناسی، معرفتشناسی، اخلاق و منطق تشریح، و مشخص میشود. که پدیدارشناسی نمیتواند گرایشی در برابر دانشهای همگنش باشد؛ زیرا پدیدارشناسی یعنی شناخت پدیدهها و با این وصف جزو دانش شناخت به شمار میآید، نه در مقابل آن. سپس مفهوم لغوی و اصطلاحی، تعریف، ادوار و موضوع پدیدارشناسی واکاوی میشود. و این نتیجه به دست میآید که ارائه تعریف ثابت و یقینی برای پدیدارشناسی، ناممکن است. در پایان، دیدگاه (پدیدارشناسی بهمثابه مبنای معرفتشناختی اگزیستانسیالیسم) نقد و بررسی میگردد
خلاصه ماشینی:
فلسفه را چه به شیوه قدما عبارت بدانیم از «آگاهی به احوال موجودات عینی و خارجی به همان نحو که در واقع و نفسالامر هستند تا اندازهای که در استطاعت بشر است» «هو العلم باحوال اعیان الموجودات علی ما هی علیه فی نفسالامر بقدر الطاقة البشری» و چه با عنایت به غایتی که عاید فیلسوف میکند، عبارت بدانیم از اینکه «انسان جهانی بشود علمی و عقلانی مشابه با جهان عینی خارجی» «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» (صدرالمتألهین، 1981، ج1، ص20) و چه به این شیوه که فلسفه را هستیشناسی عقلی بدانیم و هستی را به معنای موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که ماهیت خاصی دارد و عقلی را به معنای روش برهانی بدانیم، آشکارا بیان میکند که ادراک حقیقت از نظر قدما نهتنها ممکن و در دسترس است، بلکه حقیقت ادراک حصولی چیزی جز ظهور و پیدایش صورت جهان خارج در ذهن ادراککننده نیست.
بدینترتیب ماهیت در پدیدارشناسی به معنای متداول آن، یعنی بیان پارامترهای ذاتی و ثابت یک موضوع، نیست؛ بلکه عبارت از آن چیزی است که در شعور، آگاهی و ادراک انسان به صورت پدیدار و به شکل متوالی آشکار میشود.
این روش وجود خارجی اشیا و روابط آنها و همه شرایط زمانی و مکانی و غیره را جز آنچه به وجود نمودار و پدیدار مربوط است در پرانتز قرار میدهد و آنها را در ملاحظه خود راه نمیدهد؛ حال آنکه دانشمندان علوم تجربی به دنبال شناخت علل و معالیل موجودات مورد تحقیق خود و کشف قانونمندیهای آنها هستند و اندیشمندان علوم عقلی در صدد شناخت حقایق هستی و روابط کلی آنها با یکدیگرند.