چکیده:
انعکاس نظرات تنی چند از صاحبنظران پیرامون چگونگی شکلگیری،اوج و زوال مارکسیسم،با استقبال بسیاری از خوانندگان ارجمند مواجه شد. روشن است نگاه فلسفی-اجتماعی به این مقوله و ارزیابی بنیادی علل سقوط مارکسیسم تعمق و مجال فزونتری میطلبد.کیهان فرهنگی آماده است تا با درج آراء و نظرات کلیه اساتید و دانشوران گرامی، عرصهء مناسبی پدید آورد تا به سهم خود به روشنگری نکات مبهم این واقعه سترگ کمک کند. در این راه از کلیه عزیزان دعوت میشود با ارائه آثار خود به قوام بحث بیفزایند.اکنون در ادامهء بحث،عقاید دکتر عنایت الله رضا از نظرتان میگذرد.
خلاصه ماشینی:
"ولی چون نتوانستند به اعمال روح آدمی دست یابند،انسان را تنها در مقطع اقتصادی مورد بررسی قرار دادند و در واقع،گونهای برابری مبتنی بر جبر و زور پدید آوردند و کوشیدند تا از طریق تعمیق دشمنی میان طبقات و گروههای اجتماعی،برابری مورد نظر خود را تحقق بخشند.
این نیز توجه آنان را تنها به جهات کمی کار معطوف داشته و از جوانب کیفی و معنوی آن دور کرده است.
آیا عصر عوامفریبی،تکیه بر جهل و به زنجیر کشیدن خرد جامعه پایان یافته است؟شاید اکنون بخشی از جهل گذشته برطرف شده باشد،ولی همواره جهل تازهای با رنگ و روی دیگر جایگزین جهل پیشین میگردد و باز با گذشت زمان و تحمل رنج این مرحله از جهل نیز سپری خواهد شد.
لذا مارکس بیگانگی انسان را حاصل روابط اجتماعی میداند که به تقسیم کار و ظهور مالکیت منجر شده است.
مارکس بیگانگی و از خود بیگانگی انسان را گناهی دانسته که از روزگار تقسیم کار و شکل گرفتن مالکیت خصوصی پدید آمده و گویا پیش از آن،انسان هرگز با محیط و نیز با خویشتن بیگانه نبوده است.
گذشته از آن،پیش از آغاز تقسیم کار اجتماعی و ظهور مالکیت خصوصی،انسان با محیط و با خود بیگانه نمیشد؟آیا انسانهای پیش از روزگار تقسیم کار-که از شناختن محیط خارج عاجز و ناتوان بودند-گرفتار بیگانگی نمیشدند؟آیا نارسایی اندیشه در برابر چگونگی ظهور کائنات سبب بیگانگی انسانها نبوده است؟آیا بیگانگی،تنها تابع عوامل مادی بوده و عوامل معنوی برای بروز بیگانگی وجود نداشته است؟ انسان با آنچه کهنه و منسوخ و نامطلوب است،بیگانه میشود."