چکیده:
یکی از پایههای اصلی پرورش فضائل اخلاقی و تکامل معنوی، خودشناسی و معرفت نفس است، و تا انسان این مرحلة دشوار را پشت سر نگذارد، به هیچیک از مقامات معنوی نایل نخواهد شد؛ به همین دلیل اندیشمند شهیری مانند اقبال لاهوری، به بررسی دقیق و جامع این مسئله پرداخته است. هدف این پژوهش تبیین راهکارهایی برای رسیدن به خودشناسی و تربیت نفس در آدمی است تا از این طریق راه سعادت برای انسان هموار گردد.
این مقاله به روش توصیفی ـ تحلیلی، به فلسفة خودی اقبال پرداخته است. فلسفهای که مبنایش آزادی نفس از قیود بشری، و رهایی از سلطه و استکبار جهانی است. تحقق این امر، در بستر عوامل و زمینههای متعددی، از قبیل: تعبد، عشق، آزادی و... میسر است. در این مقاله راهکارهای تربیتی، با تکیه بر فلسفة خودی اقبال، استنتاج و تبیین شده است. حرکت بر اساس این تدابیر و عمل نمودن به آنها، سلامت فرد و جامعه را تضمین خواهد کرد.
خلاصه ماشینی:
بنابراین، خود در نظر او جایگاهی والا دارد، و لازم است انسان به مرحلة خودشناسی برسد تا بتواند از وجود ارزشمند خود، آگاه شود و به ارزشهای انسانی خود، واقف گردد، و از پیروی کورکورانه دست بردارد، و از آنچه لایق و سزاوار وجود انسانی او نیست، پرهیز کند؛ که این همان هویت اصیل و انسانی اوست، و برنامه و دستور دعوت همة انبیاء و اندیشمندان و فلاسفه و بزرگان بوده است؛ زیرا تنها با خودشناسی میتوان به هویتیابی رسید، و از دیگری آگاه شد و خدا و معبود خویش را شناخت.
او معتقد است که باید میان عشق و عقل، تعالی برقرار باشد، و آدمی نباید تنها عقل را راهنمای خود قرار دهد (بقایی، 1378، ص 142)؛ زیرا درواقع، عقل بهتنهایی منبع موثقی برای فهم اسرار عالم نیست؛ بلکه درواقع، این عشق است که موجب رشد خودی انسان میشود و او از این طریق، به نیرویی نایل میآید که حتی میتواند کوه را هم حرکت دهد (صابر، 1388، ص196).
بنابراین، با توجه به این کلیات معلوم میشود که فلسفة خودی اقبال میتواند دلالتهایی برای نظام تعلیم و تربیت ما داشته باشد که اکنون به آنها اشاره میکنیم: <H2>الف)تقویت فردیت و شخصیت</H2> بنا به عقیدة اقبال، تثبیت فردیت تنها از طریق خودشناسی حاصل میشود؛ زیرا با خودشناسی است که میتوانیم وجود خود را به عنوان فردی متمایز از دیگران دریابیم، و اقبال در این زمینه بیان میکند که: شرط اصلی عمل نگهداری و حفظ من، خواه متعلق به خود باشد یا دیگران، محترم داشتن آن است (بقایی، 1379، ص 65).