چکیده:
عدم درک صحیح از مسئلۀ سنخیّت میان خدا و خلق، موجب مطرح شدن اشکالاتی از سوی مخالفان شده است. تمامی این اشکالات در این سؤال اساسی خلاصه میشود که: چگونه سنخیّت میان خدا و خلق موجب تشبیه او به مخلوقات نمیگردد؟ در پاسخ به این سؤال با مراجعه به متون فلسفۀ اسلامی و استفاده از روش تحلیلی، درمییابیم که تنزّل معلول از علت ـ به عنوان یکی از مبانی اثبات سنخیّت - میان علل فاعلی ایجادی و معلولاتشان رخ میدهد، نه علل طبیعی، و خداوند در این مسئله، شباهتی با علل طبیعی ندارد. افزون بر این، او با شدّت وجودی خویش از سایر علل ایجادی نیز متمایز است. لازمۀ سنخیّت، واجب بودن ممکن و تعدد واجبالوجود نیست؛ زیرا وجود همانند ماهیت نیست تا لازم باشد در تمام مصادیقش، ذات خود را حفظ کند. قاعده «معطی شیء فاقد شیء نیست» شامل فاعل بالارادهای چون خداوند نیز میباشد؛ با این تفاوت که مالکیت خداوند بر وجودی که به مخلوقات عطا کرده، مالکیت حقیقی و برترین نوع مالکیت است. سنخیّت میان خالق و مخلوق از جهاتی و تباین میان این دو از جهات دیگر، مستلزم ترکیب در ذات خداوند نخواهد بود؛ زیرا این جهات هر دو به وجود برگشت میکنند که حقیقت واحدی است.
خلاصه ماشینی:
اساسا هیچگاه از دو موجودی که تشکیک خاصی دارند و یکی از آنها از مراتب وجود دیگری و شعاعی از آن به شمار میرود، نمیتوان ماهیت واحدی را انتزاع کرد؛ زیرا معنای اینکه دو موجود ماهیت واحدی داشته باشند، این است که حدود وجودی آنها بر یکدیگر منطبق شود و چنین چیزی درخصوص دو مرتبۀ وجود که یکی کاملتر از دیگری و طبعا دارای محدودیت و نقایص کمتر است، امکان ندارد؛ ولی نداشتن ماهیت معلول و حدود وجود آن، به معنای نداشتن کمال وجودی آن نیست (مصباح یزدی، 1391، 2: 66).
بدین ترتیب، از آنجا که کمالات وجودی ممکنات از سوی خداوند به آنها اعطا شده است، باید میان آنها سنخیت و تناسب وجودی برقرار باشد؛ به این معنا که هر آنچه از کمالات وجودی در معلول هست، باید به صورت کاملتری در علت نیز موجود باشد؛ زیرا فاقد شیء نمیتواند معطی آن باشد.
از این بیان میتوان سنخیت میان خدا و خلق را برداشت کرد؛ زیرا اگر خداوند با خلق خود متباین باشد، دیگر نمیتوان او را کلالوجود دانست؛ زیرا معنای تباین مخلوقات با وی آن است که مخلوقات کمال یا کمالاتی را دارا باشند که وی آنها را فاقد است؛ لذا کلالوجود نخواهد بود و در این صورت خداوند مرکب از وجود و عدم خواهد بود.