نویسنده: رجائی، احمد علی؛
بهمن 1341 - شماره 175 (12 صفحه - از 481 تا 492)
"ملت مسلمان هند تشنگانی بودند که آب نجاتشان میداد و فلسفه اگر هم عسل بود جای آب را نمیتوانست بگیرد،وانگهی عقل آهستهپوی و پیشبین است و کار شور و عشق از او ساخته نیست که دور و نزدیک و سخت و سست نمیشناسد و یکشبه ره صدساله میرود: عقل هم خود را بدین عالم زند تا طلسم آب و گل را بشکند چشمش از ذوق نگه بیگانه نیست لیکن او را جرئت رندانه نیست پس ز ترک راه چون کوری رود نرمنرمک صورت موری رود (1)دفتر چهارم مثنوی چاپ نیکلسن ص 468 (2)زبور عجم ص 253 (3)اقبالشناسی ص 70 کارش از تدریج مییابد نظام من ندانم کی شود کارش تمام می نداند عشق سال و ماه را دیر و زود و نزد و دور راه را عقل در کوهی شکافی میکند یا بگرد او طوافی میکند کوه پیش عشق چون کاهی بود دل سریع السیر چون ماهی بود1 از سوی دیگر مخالف صوفیه بافلاسفه بخصوص سخنان مرشد اقبال یعنی مولوی در طرد و رد فلسفه که همه چون و چراست نه شور و صفا،و مخالفت متشرعه با فلسفه که گروش مطلق و ایمان صادقانه قلبهای سلیم را متزلزل میسازد اقبال را به فلسفه بیمهر کرد و این تبری از غالب آثار دوران اخیر حیات او آشکار است: کلام و فلسفه از لوح دل فرو شستم ضمیر خویش گشادم به نشتر تحقیق هزار بار نکوتر متاع بیصبری ز دانشی که دل او را نمیکند تصدیق به پیچوتاب خرد گرچه لذت دگر است یقین سادهدلان به ز نکتههای دقیق2 و جای دیگر: مرا از منطق آید بوی خامی دلیل او دلیل ناتمامی برویم بسته درها را گشاید دو بیت از پیر رومی یا ز جامی3 سالها بودم گرفتار شکی از دماغ خشک من لا ینفکی حرفی از علم الیقین ناخواندهای در گمانآباد حکمت ماندهای ظلمتم از تاب حق بیگانه بود شامم از نور شفق بیگانه بود4 در موارد دیگر مکررا خشکی فلسفه را در کنار شور و حال تصوف گذارده و دومی را ترجیح داده است از جمله در قطعهای که بنام(جلال و هگل)سروده بنحو لطیفی جانب مولوی را گرفته و فلسفه را مغلوب وانمود کرده و آن قطعه این است: میگشودم شبی بناخن فکر عقدههای حکیم آلمانی آنکه اندیشهاش برهنه نمود ابدی را ز کسوت آنی پیش عرض خیال او گیتی خجل آمد ز تنگ دامانی چون بدریای او فرو رفتم کشتی عقل گشت طوفانی خواب برمن دمید افسونی چشم بستم ز باقی و فانی نگه شوق تیزتر گردید چهره بنمود پیر یزدانی آفتابی که از تجلی او افق روم و شام نورانی شعلهاش در جهان تیره نهاد به بیابان چراغ رهبانی گفت با من چه خفتهای برخیز به سرابی سفینه میرانی؟ به خرد راه عشق میپوئی؟ به چراغ آفتاب میجوئی؟5 با اینهمه بنظر من اقبال برای ساختن نظریهء خودی موضوع(تحقق بخشیدن به ایدهها) و(ایجاد ارزش)را از فلسفه گرفته است و این موضوع هم از مطالعهء دکترین(خودی)و هم از نامهای که اقبال در جواب نیکلسن نوشته است روشن میشود."
- دریافت فایل ارجاع :
(پژوهیار,
,
,
)