چکیده:
هر داستان دارای عناصری است که کالید آن را به وجود می آورد؛ از جمله داستان حضرت
شعیب (ع) که به زندگی این پیامبر در شش سوره قرآن در سه چشم انداز کلی؛ در ارتباط با مردم
شهر مدین؛ اصحاب ایکه و خانواده میپردازد. هدف قرآن، داستان پردازی نیست؛ ولی در این سوره
بسیاری از جنبه ها و عناصر داستانی متعارف ادبیّات داستانی وجود دارد، هم چنین با تصاویری زنده
و بدیع که به وسیلة الفاظ و تعابیری چند خلق شده اند، صحنه هایی شگفت و جذّاب در پیش روی
بیننده قرار داده، چنان که گویی در زمان حال اتّفاق افتاده است.
حاضر به بررسی و تحلیل عناصر نمایشی و ادبی داستان حضرت شعیب (ع) از جمله طرح
کشمکش، شخصیّت پردازی زمان، مکان و گفتگو و همچنین عناصر ادبی آن نظیر عنصر عاطفه،
خیال، اسلوب و فکر میپردازد تا ملاحظه شود قرآن در بیان داستانهای خود تا چه اندازه از شیوه
هنری و ادبی بهره جسته و چگونه زبان هنر و ادبیّات را وسیله ای مناسب و شایسته در خدمت
اهداف تربیتی و هدایتی خود قرار داده است.
خلاصه ماشینی:
مقالۀ حاضر به بررسی و تحلیل عناصر نمایشی و ادبی داستان حضرت شعیب (ع) از جمله طرح، کشمکش، شخصیت پردازی، زمان، مکان و گفتگو و همچنین عناصر ادبی آن نظیر عنصر عاطفه، خیال، اسلوب و فکر میپردازد تا ملاحظه شود قرآن در بیان داستانهای خود تا چه اندازه از شیوۀ هنری و ادبی بهره جسته و چگونه زبان هنر و ادبیات را وسیله ای مناسب و شایسته در خدمت اهداف تربیتی و هدایتی خود قرار داده است.
به همین سبب، به طور قطع میان داستانهای قرآنی و داستانهای بشری تفاوت هایی اساسی وجود دارد؛ زیرا داستانهای بشری برگرفته از فکر و اندیشۀ محدود بشر است؛ اما داستانهای قرآنی سخن حق تعالی است، جز آنکه " ضمن تعقیب آن هدف اصلی، گاه مناسبتی ایجاب میکند که داستانی با زیبایی هنر راستین ایراد شود، لیکن نه براساس خیال پردازی و قصه آفرینی؛ بلکه بر پایۀ ابتکار و آفرینش هنری در چگونگی گزارش و با اتکای به واقعیت های قاطع و تردید ناپذیر" (قطب، 1361: 103) از این رو میتوان بسیاری از جنبه های عناصر داستانی متعارف در ادبیات داستانی را در داستانهای قرآن از جمله داستان حضرت شعیب (ع) تشخیص داد و ارزیابی کرد.
داستان با پیشنهاد ازدواج حضرت شعیب به موسی (ع) با دخترش در قبال مهریهای که عبارت از خدمت و دامداری برای ایشان بود، تمام میشود "قال إنی أرید أن أنکحک إحدی ابنتی هاتین علی أن تأجرنی ثمانی حجج" (همان/27)؛ «[شعیب] گفت: «من میخواهم یکی از این دو دختر خود را [که مشاهده میکنی] به نکاح تو در آورم، به این [شرط] که هشت سال برای من کار کنی.