چکیده:
آزادیخواهی اندیشهای است که قصد دارد انسان را از هر قید و بند ممکنی که بر سر راه رشد و اعتلا و سعادت او قرار میگیرد، رها سازد. در این مقاله نویسنده ضمن تبیین اهمّیّت آزادی در آثار و اندیشههای مولانا و یاسپرس، سعی در بررسی شباهتها و افتراق نظریهها و اندیشههای آنها در زوایای گوناگون وجود انسانی کرده است. تفاوت آنها علاوه بر تخصّص و گرایش عرفانی، در دین و مکتبی که در آن تربیت یافتهاند؛ یعنی، در فرهنگ حاکم بر محیط و قلب آنها، همان تفاوت فرهنگ شرق و غرب کاملا مشهود و نمایان میباشد. مولانا نه یک فیلسوف، بلکه عارفی تمام عیار بود؛ در تفکّر او انسان مقامی والا و برتر دارد، که بهطور طبیعی و فطری، خواهان آزادی است. یاسپرس فیلسوفی است که انسان را موجودی ناشناختنی میداند و پیوسته تعالی دارد که به «هستی» دست یابد؛ تا انسان به آزادی خود پی ببرد. از نظر یاسپرس صیرورت تعالی منحصرا از آن انسان بوده و تنها مبتنی بر ارادة اوست. ولی از نظر مولانا حرکت و تعالی نه تنها شامل کلّ موجودات جهان بوده، بلکه لطف حقّ و ارادة او مقدّم بر ارادة آدمی است و در مسیر تعالی دست فیض، علّت اصلی محرکه است. از تشابه های مهمّ بین آنها میتوان به تاکید هر دو به تجربیّات شخصی برای اثبات آزادی اشاره کرد.
خلاصه ماشینی:
بررسی تطبیقی مفهوم آزادی و مصادیق آن در اندیشه های کارل یاسپرس و مولوی محمدرضا علیزاده امامزاده چکیده آزادیخواهی اندیشهای است که قصد دارد انسان را از هر قید و بند ممکنی که بر سر راه رشد و اعتلا و سعادت او قرار میگیرد، رها سازد.
نویسنده در لابلای این کلمات قصد دارد قسمتی از دریافتهای خود را درباره اهمّیّت آزادی در آثار و اندیشههای حضرت مولانا- شاعر و عارف نامدار- و یاسپرس – فیلسوف مکتب اگزیستانس- که حاکی از گستردگی دید آنها نسبت به انسان است، بگنجاند و به بررسی شباهتها و همسوییها یا افتراق نظریات و اندیشههای آنها از زوایای گوناگون وجود انسانی بپردازد.
» (یاسپرس، 1969: 27) اگرچه تلویحاً اذعان دارد که هستی آخرین مرحله نیست و یک وجود ثابت و کامل نمیباشد، بلکه مراتب و مراحلی دارد، ولی این مراحل شخصی است و غیر قابل تعمیم، لذا یاسپرس آنها را شرح و توضیح نمیدهد، چون این مراحل تکامل برای هر کسی، خاصّ خود اوست.
او منحصر به فرد بودن هر فردی را منبع آزادی و اختیار میداند و معتقد است که دنیای متعالی به یک «هستی» و وجود بالاتری پیوند دارد که هر کسی هستی خود را در گرو ارتباط با آن میشناسد؛ یعنی، یک اولوهیّت که تنها او میتواند تمام ظرفیّتها و استعدادهای بشری را تبیین کند.
). Chicago and London, The University of Chicago Press, , Vol. I, 4- ---------------,(1976), Philosophy of Existence, Translated and with an Introduction by Richard F.