چکیده:
مسائل فلسفی غالبا با مفروضاتی سروکار دارند که بسیاری از عقاید عادی بر آنها پیریزی شدهاند.همه انواع تفکر
متعارف.خودءعناصر مکمل دنیای زیست اجتماعی- فرهنگی وتاریخی مشخصی بهشمارمی روند» دنیایی که این انواع
تفکر درآن به منزله اموری مسلم فرض شده و مورد تصویب جامعه حکم میرانند.در واقع وقتی بسیاری از پیش
فرضهای مربوط به معتقدات عادی و ناشی از شعور متعارف در دایره تحلیل فلسفی قرار میگیرند و درست سنجیده
شوندهگاهی معلوم میشود نه آنچنان محکم و استوارند که درنگاه اول به نظر میرسید و نه معنا و نتایچشان به آن
روشنی مورد نظر است.لذا با توجه به نظر اندیشمندانی چون کانت که در قالب نظریهی شناخت به بررسی آمور درونی
شده و آمور مسلم پرداخته اند ءفلاسفهءبا تحقیق در این گونه امور» شناختی را که افراد از خودشان دارند افزایش
میدهند.لذا باتوجه به افزایش آگاهیءهمه ما از اینکه کسی در پیش فرضهایمان بیش از حد معینی کندوکاو کند
ناراحت میشویم و از آن نقطه به مقاومت میکنیم. زیرا واقعیت به عنوان پدیدهای مرتبط با فرآیند آگاهی و
شناخت افراد همواره مورد توجه همه از جمله جامعه شناسان و فیلسوفان قرار داشته است. پر اساس مطالب ذکر شده
در این پژوهش فرایندهای زبانی شکل دهنده به واقعیت یا امور مسلم و درونی شدن آن در میان افراد باعث تبدیل
شدن باورهای روزمره به حقایق پذیرفته شده افراد می گردد. این پژوهش برمبنای نظریات کانت بر آن است تا به
روش توصیفی - تحلیلی به این سوال پاسخ دهد که : چرا مردم نمی خواهند چیزهای که به نظرشان مسلم است زیاد
وارسی شود؟ فرض براین است که افراد از روی عقیده حقیقت را می شناسند. لذا فرضیه ی پژوهش پیش روی
گویای آن است که امور مسلم و درونی شده در افراد در قالب فرایندی زبانی و باورهای ایجاد شده در میان ایشان که
در قالب نظریه شناخت قابل تبیین است. روند وارسی این آمور مسلم را برای ایشان سخت و در پاره ای امور غیر
ممکن گردانیده است.
خلاصه ماشینی:
آن چيزي که در علوم اجتماعي از آن به عنوان روش شناسي (متدولوژي) نام برده مي شود بيشتر از آنکه مهارت يا شيوه هاي گوناگون براي تحقيق يا پژوهش (روش تحقيق ) باشد خبر از انواع رويکردها و نظرگاهها به پديده هاي اجتماعي ميدهد که بيشتر با فلسفه مدرن کانتي در ارتباط است از اين رو روش شناسي بيشتر بحثي معرفت شناختي (اپيستمولوژي) است و بيشتر با مکتب و ديدگاه سر وکار دارد نه با روش و شيوه هاي جزيي تحقيق ، زماني که سخن از رويکردهاي پوزيتويستي هنجاري، نهادي، ١ــ زيگموند،فرويد، مفهوم ساده روانکاوي،ترجمه :فريد جواهرکلام ،تهران ،مرواريد،١٣٤٢،ص ١٣ ٣ـ ضيائي بيگدلي ،محمدرضا، متدولوژي حقوق بين الملل ،مجله پژوهش حقوق و سياست ،سال هفتم ، شماره (١٥ و ١٦) ،١٣٨٤،ص ٧ 26 رفتارگرايي، فمينيستي،تجزيه وتحليل گفتمان ،انتخاب عقلايي،تجزيه وتحليل موقعيت ، فردگرايي و ساختار گرايي و...
تنها گروه بسيار محدودي از مردم در هر جامعه اي به نظريه پردازي يعني به کار عقايد و ايجاد جهان بينيها مشغول اند اما هر کس در جامعه به طريقي در شناخت آن شرکت دارد، درک جامعه شناسانۀ «واقعيت » و «شناسايي» جايي درحد فاصل ميان درک انسان عامي و درک فيلسوف قرار مي گيرد لذا مي توان گفت افراد جامعه از اين منظر سه دسته اند؛ عامي: انسان عامي که معمولا در باره آنچه در نظرش واقعي است يا در باره آنچه «ميشناسد» زحمتي به خود نميدهد مگر آنکه نوعي مسئله در برابرش قد علم کند او واقعيت و شناخت خود را امور مسلم مي انگارد؛ جامعه شناس : بر اين حقيقت آگاهي اصولي دارد که انسانهاي عامي جوامع مختلف واقعيتهاي کاملا مختلفي را امور مسلم فرض ميکنند،جامعه شناس به حکم منطق نظام علمياش ،ناگزير است دست کم اين پرسش را طرح سازد که آيا نميتوان تفاوت ميان دو واقعيت را در ارتباط با تفاوتهاي گوناگون ميان دو جامعه درک کرد؛ فيلسوف : از لحاظ حرفه اي ملزم است که هيچ چيز را مسلم فرض نکند و در مورد پايگاه غايي آنچه انسان عامي واقعيت و شناخت ميداند به عاليترين درجه وضوح و روشني دست يابد،يعني ميان گفته هاي معتبر و نامعتبر در باره جهان فرق گذارد.