چکیده:
هدف مقاله حاضر، واکاوی و نقد پارادایم های گوناگون فلسفی غرب در باب عدالت است. از آغاز شکل گیری فلسفه سیاسی در یونان باستان، مفهوم عدالت در کانون توجه بوده است. ماحصل جدال های نظری و معرفتی در مورد مقوله عدالت، شکل گیری پارادایمهای فکری تاریخی متفاوت در اندیشه سیاسی
غرب بوده که می توان آن ها را در سه دسته کلان پارادایم کلاسیک، مدرن و پسامدرن جای داد؛ اما در درون هر کدام از این پارادایم ها، شباهتها و تفاوت هایی رخ نمایی میکند. به نظر می رسد این پارادایم ها، کمتر مورد نقد برون گفتمانی قرار گرفته اند. ازاین رو، پژوهش حاضر حول این پرسش ها شکل گرفته است: ۱. مهم تر ین وجه تمایز، میان پارادایم های عدالت در اندیشه مغرب زمین چیست؟ ۲. از منظر برون گفتمانی، چه نقدهایی می توان بر این پارادایم ها وارد نمود؟ یافتههای پژوهش بر مبنای رویکرد نظری تحلیل گفتمان انتقادی، حاکی از آن است که وجه ممی زه پارادایم کلاسیک، عدالت متافیزیک گونه، وجه ممیزه
پارادایم مدرن، عدالت قراردادگرایانه و انسان مدار (اومانیسم) و وجه ممیزه پارادایم پسامدرن عدالت، نسبیت گرایی و تکثر ذاتی است. همچنین، مطلق انگاری عدالت در پارادایم کلاسیک، ماتریالیستی بودن عدالت در پارادایم مدرن و بی بنیانی و ضدجوهرگرایی بودن مقوله عدالت در پارادایم پسامدرن، مهم تر ین انتقادات برون گفتمانی از پارادایم های مذکور حاکم بر دنیای غرب است.
خلاصه ماشینی:
ماحصل جدالهای نظری و معرفتی در مورد مقولۀ عدالت، شکلگیری پارادایمهای فکری ـ تاریخی متفاوت در اندیشۀ سیاسی غرب بوده که میتوان آنها را در سه دستۀ کلان پارادایم کلاسیک، مدرن و پسامدرن جای داد؛ اما در درون هر کدام از این پارادایمها، شباهتها و تفاوتهایی رخنمایی میکند.
واژگان کلیدی: اندیشۀ سیاسی غرب، عدالت، مطلقانگاری، اومانیسم، ماتریالیستم، نسبیگرایی <H2>مقدمه</H2> عدالت بهعنوان یکی از نیازهای اساسی جوامع بشری در فلسفۀ سیاسی و همچنین فلسفۀ اخلاق، همیشه مورد مداقه بوده است؛ جدالهای نظری عدالت در چارچوب مکاتب مختلف فلسفی، گویای این موضوع بسیار مهم است.
با همۀ تفاسیر، با توجه به چگونگی تفسیر و تبیین رویکردهای اخلاقی در اندیشۀ غرب، درمییابیم که برداشت متافیزیکی، جای خود را به برداشتی در پرتو عقلانیت اجتماعی مبتنی بر فهم بشری میدهد و اینگونه میشود که این تفاسیر تبدیل به ایدئولوژی و گفتمان را صورتبندی و بهتبع آن، دالهای زیرین و بنیادین یک نظام اندیشهای را حاکم میسازند.
او کوشیده تا بسیاری از تئوریهای فیزیک و ناظم نظام هستی را، در جهت دیگری تغییر دهد، بهگونهای که توجه خود را به قدرت تصرف و تملک بشر بر نظم کیهانی معطوف داشته است؛ بدین سبب، کار وی متفاوت از دیگران و با تأکید بر نقش انسان در نظم این جهانی شروع میشود (گراهام، 2011: 3-2).
به همین سبب، نظر والزر برای تبیین عدالت تأکید بر این اصل است (همان: 523-517).
Rosen, Allen, Kant's theory of justice, comell university, 1993.