چکیده:
عبدالوهاب البیاتی شاعری آزادیخواه و استبدادستیز است. اشعارش دارای مضامین سیاسی و اجتماعی است و نوستالژی دلتنگی بر گذشته و اسطوره پردازی و بیان غیر صریحاش، بیانگر خفقان زمانه اوست. رنج مردمان دیار خویش را با قصیدههایی بیان میکند چراکه خوف و بیم و خفقان حاکم بر جامعه آن روز البیاتی را وادار به زدن نقابی به نام سندباد مینماید. اما قیصر ایران در شرایط پیچیده جنگ و محاصره، آلامی که بر ملت بسیار سنگین و گران بود را همراه با آنان چشید و همنوا با آنان سرود. ما در این مقاله با هدف تبیین مضامین درد و رنج در صدد آنایم که اشعار قیصر امین پور و عبدالوهاب البیاتی این دو شاعر که نظارهگر مقاومت دو ملت بودند را با تکیه بر روش توصیفی- تحلیلی و کتابخانهای و جمع آوری اطلاعات با مراجعه به سایتهای اینترنتی بررسی کنیم.
خلاصه ماشینی:
أيها الحرف الذي/ علمني حب الحياة / أيها الحرف الاله / آه تطفي مصابيحک ، آه / کل ما اکتبه محض صلاة / وسلاح في يدي ضد السلاطين واحفاد الفزاة (همان : ٤٣٠/١) - اي حرف / که عشق را به من آموختي/ اي حرف خدا/ آه چراغ هايـت را خـاموش نکن / هر آنچه که مينويسم نماز محض است / و سـلاحي در دسـتان ام بـر عليـه حاکمان و نسل هاي متجاوزين ميتوان به بسامد واژه زيتون به عنوان نماد فلسطين در اشعار قيصر امـين پـور اشـاره کرد و البته ، اعتراضات درون گرايانه نيز در برخي آثار قيصر مشاهده ميشود که در جـاي خود قابل بحث است : ماندند همرهان همه در وادي نخسـت جز سايه هـا نمانـد کسـي در قفـاي مـا دردا و حسرتا که ز بيگانـه هـم ربـود در اين ميانـه گـوي سـتم ، آشـناي مـا البياتي الفاظ اش چون آتشفشاني است که به خروش ميآيد، واژه هاي مانـدگاري کـه خوشه هاي خشم و بيدادگري را به آتش ميکشد: فأنا أکره أن يستغرق اللفظ زماني/ ولساني/ ليس سيف من خشـب / کلمـاتي سـيداتي من ذهب / کلماتي سادتي، کانت عناقيد الغضب (همان : ١/ ٤٢٧) - من بيزارم از اينکه زمانه الفـاظ ام را غـرق نمايـد/ و زبـان ام / شمشـيري چـوبين نيست / "واژگان ام خانم ها از جنس طلاست / کلمات ام آقايان خوشه هاي خشم بود زنبق و سپيده دم هر دو در شعر البياتي نمادي از آزادي و رهـايي هسـتند، و مسـيح نماد انساني انقلابي است که تن به ظلم و ستم نميدهد و انسان هاي آزاده جهـان همـان گل ياس هستند: وأرضنا الخضراء في مخاضها/ مثخنۀ الجراح / تحلم بـالزنبق والصـباح / تحلـم فـي ألـف يسوع سوف يحملون / صليبهم في ظلمۀ السجون / وسوف ينحبـون / ذريـۀ تـزرع ارض الله ياسمين / تصنع أبطالا وقديسين / تصنع ثائرين (البياتي، ٢٠٠٨: ٢٨٨/١-٢٧٧) و سرزمين سبز ما در زايمان خويش / بـا زخـم هـاي عميـق / خـواب زنبـق و صـبح را ميبيند/ خواب هزاران مسيح که بر دوش ميکشند/ صليب هاي خود را در سياه چال هـا/ و باز در آينده ميزايند/ فرزنداني که در زمين خدا گـل يـاس مـيکارنـد/ فرزنـداني کـه قهرمانان و قدسيان را ميسازند/ و انقلابيون را ميسازند بياتي آشناي درد و رنج هاي ملتي ستمديده و در يـوغ اسـتعمار اسـت ، از درد و رنـج مردمان زمان اش رنج ميکشد و بر اين بيدادگري سـکوت نمـيکنـد و چـون قيصـر درد مردم زمانه را درد خود و رنج خود ميپندارد.