چکیده:
اگر نیایشهای مثنوی را از چشماندازی روایتشناختی و بلاغی بنگریم، با جلوههای هنری مناجاتها آشنا میشویم و نیز جوانبی از جهانشناسی مولانا دربارۀ پیوند و گفتوگوی آدمی با خداوند. نیایشهای مثنوی غالباً ناگهانی پدیدار میشوند. گاهی سرگردان میشویم که نیایشها از زبان راوی بیرون میآیند یا از شخصیت داستان؛ حتی گاه در متن قصّه نیایش نیستند. نیایشها بیشتر در لحظههایی ویژه از ماجرا نمایان میشوند و جلوهای از شخصیترین تجربههای آدمها را مینمایند. جنس زبانی که مناجاتها در آن جلوه میکنند نیز درخور توجّه است. نیایشها از سویی در کشاکش تعلیق داستانی و از سویی در گیرودار متناقضنمای تشبیه و تنزیه نوسان دارند؛ حتی در لحظههایی راوی و شخصیت را در موقعیت تردیدآمیز دشواری قرار میدهند؛ میانة نیایش کردن یا نکردن. در این نوشتار، با روش توصیفی ـ تحلیلی نیایشهای مثنوی از چند منظر و شیوه بررسی میشود: روایتشناسی، داستانپردازی، بلاغت، زبان دین و تحلیل رابطة انسان و خدا.
خلاصه ماشینی:
بايد بپرسيم نيايش ها کجا و چگونه پديدار مي شوند؟ چه مايه به نيايش هاي آشنا، شکل و شباهت ميبرند؟ چه اندازه با ذهن و زبان شخصيت ها هم خوان اند؟ با سير داستان و ساخت قصه چه نسبتي دارند؟ با گريزها چطور؟ در بيرون شدن راوي از قصه و بازآمدن به آن ، چه نقشي بازي ميکنند؟ آيا در حاشيه و پيش و پس قصه ها آشکار ميشوند؟ يا در ميان داستان نيز نمايان ميشوند؟ نقشي اصلي يا فرعي در شکل گيري ماجراها دارند؟ پشتوانۀ جهان شناختي خاصي دارند؟ دورنمايي از تجربه اي شخصي در آن ها جلوه دارد؟ جنس اين گفتارها چيست ؟ در کدام افق و بافت پديدار ميشوند؟ با نيايش هاي متون ديگر، به ويژه منظومه هاي عرفاني و تعليمي چه تفاوتي دارند؛ به خصوص از چشم انداز داستاني؟ ميخواهيم از يک جستار روايت شناختي صوري، روزني بگشاييم به جهان معنوي مولانا.
اين اسلوب بارها در متون تعليمي و عرفاني به کار ميرود؛ ازجمله در پنج حکايت پيدرپي مصيبت نامه (عطار، ١٣٨٨: ٤٥٦-٤٥٩)؛ اما در داستان خليفه و اعرابي مثنوي، در ميانۀ قصه ، جايي که زن اعرابي به شويش پيشنهاد ميکند تا سبويي از آب باديه براي خليفه هديه برد، در گريزي تک بيتي به شيوه اي که در پايان حکايت در متون ديگر ميبينيم به رمزشکني و نتيجه گيري ميرسيم و باز بيدرنگ و ناگهان در بيت بعد به نيايشي که ما را در جايگاه شخصيت قرار ميدهد: چيست آن کوزه ؟ تن محصور ما اندر آن آب حواس شور ما اي خــداوند اين خم و کوزة مرا درپــذير از فضـل الله اشتري (9-2708/1) طرفه آنکه راوي، مخاطب را در اين گريز به پايان داستان گذر ميدهد؛ هنوز تا اعرابي دجله را ببيند و حقارت تحفه اش را دريابد، راه بسيار دارد؛ اما نيايش هايي که در ميانۀ گريزها و سيلان تداعيها ميآيند، باز رنگي ناگهاني دارند.