چکیده:
مفهوم حکمرانی جهانی روزبهروز رایجتر و بر پیچیدگی معنای آن افزوده شده است. در عین اینکه فکر میکنیم نوعی انعطافپذیری در کاربرد مفاهیم، هم از لحاظ نظری مطلوب و هم از لحاظ عملی اجتنابناپذیر است، معتقدیم حکمرانی جهانی دچار آشفتگی مفهومی است و این مانع مباحثات مفیدتر و هدف بسط نظریههای منسجمتر حکمرانی جهانی است. کاربرد دقیقتر مفهوم مذکور برای رسیدن به هدف نظریهپردازی از حکمرانی جهانی ضروری است. از این رو، سوالی که مطرح میشود، این است که: «آیا میتوان حکمرانی جهانی را نظریه (چه رسد به نظریه مسلط) درنظر گرفت؟». در پاسخ به این سوال، مقاله پیش رو نه در پی ابهامزدایی از مفهوم یادشده؛ بلکه در پی اثبات این ابهام است. از این رو، مباحث خود را به سه بخش اصلی تقسیم میکنیم: بخش مفهوم حکمرانی جهانی، که به تعاریف ارائهشده برای این مفهوم میپردازد؛ بخش دیدگاههای متعارض درباره حکمرانی جهانی، که نشان میدهد حکمرانی جهانی در چارچوب دیدگاههای نظری گوناگون بررسی شده است؛ و بخش مسائل تجربی، که به موضوعهای عملی و خلاهای موجود حکمرانی جهانی میپردازد، که نشان دهد حکمرانی جهانی بهعنوان یک «وضعیت» چه جایگاهی دارد. روش مورد استفاده این پژوهش، توصیفی ـ تبیینی بوده و عمدتا از منابع کتابخانهای استفاده شده است.
خلاصه ماشینی:
به بيان دقيق تر، مفهوم حکمراني جهاني از چهار جهت مهم از نظرگاه هاي سنتيتر درون رشته متمايز ميشود: اول ، درحاليکه مفهوم روابط بين الملل بنا به تعريف ، در وهله اول مربوط به «سياست ميان ملت ها» است و توجه نسبتا اندکي به کنشگران غيردولتي دارد، مفهوم حکمراني جهاني چنين سلسله مراتبي را ايجاد نميکند؛ دوم ، درحالي که اصطلاح روابط بين الملل گوياي آن است که تعامل بين المللي جدا از تعامل در سطوح ديگر تعامل اجتماعي قابل تحليل است ، اصطلاح حکمراني جهاني، سياست جهان را به عنوان نظامي چندسطحي تلقي ميکند که در آن فرايندهاي سياسي محلي، ملي، منطقه اي و جهاني پيوند تفکيک ناپذيري دارند؛ سوم ، درحاليکه مفهوم روابط بين الملل ، سنتا در پيوند با روابط قدرت ، چانه زني بين دولتي منفعت محور، و اخيرا نقش هنجارها و شبکه هاي هواداري به عنوان نيروهاي محرک سياست فراسوي دولت است ، نقطه عزيمت مضمون حکمراني جهاني، اين پيش فرض است که اشکال گوناگون حکمراني در کنار يکديگر وجود دارند و تشخيص سلسله مراتب ميان اين سازوکارهاي گوناگون - اگر نه ناممکن - دشوار است ؛ چهارم ، درحاليکه پژوهش هاي حوزه روابط بين الملل بيشتر بر پديده اقتدار و مشروعيت آن در ارتباط تنگاتنگ با توانايي دولت براي پيگيري منفعت شخصي عقلاني خود تمرکز ميکنند، ديدگاه حکمراني جهاني، ظهور حوزه هاي جديد اقتدار در سياست جهان مستقل از دولت هاي برخوردار از حاکميت را ميپذيرد.