چکیده:
در نیمهی نخست سدهی بیستم، سرخوردگیهایی بسیار به جهت فروپاشی ارزشهای مسیحی و همچنین ایده آل پیشرفت در اروپا بروز کرد که موجب بازاندیشی و جدال نظری دربارهی ماهیت و بنیانهای دوران جدید و نسبت آن با قرونوسطای مسیحی شد. این تلاشها قضیهای را در کانون بحثها قرار داد که با عنوان «دنیوی شدن» شناخته میشود. ازهمین رو، دربارهی نسبت دوران جدید با قرونوسطا دو مبنای «گسست و پیوست» مطرح گردیده است که ذیل قضیهی دنیوی شدن، نظریههای «دنیوی شدن آخرت اندیشی» و «دنیوی شدن از راه آخرت اندیشی» شکلگرفتهاند. کارل لویت و هانس بلومنبرگ نمایندگان بارز این دو نظریهاند که جدال نظری ایشان در این خصوص واجد اهمیت بسیار است. در این مقاله تلاش شده است تا دیدگاههای متفاوت در خصوص فرایند «دنیوی شدن» در اروپا با تاکید بر مواضع کارل لویت و هانس بلومنبرگ، ارائه و زمینهی پژوهشهای آتی دربارهی اندیشهی ایشان را فراهم آورد.
خلاصه ماشینی:
مقدمه در سدۀ بیستم سرخوردگیهایی بسیار بهجهت فروپاشی ارزشهای مسیحی و همچنین ایدئال پیشرفت در اروپا بروز کرد که موجب بازاندیشی و جدال نظری دربارۀ ماهیت و بنیادهای «دوران جدید» (Neuzeit) شد، بهگونهایکه از میانۀ سدۀ نوزدهم میلادی پژوهشگران و نظریهپردازان آلمانی بر پرسش از ماهیت دوران جدید متمرکز شده بودند و نتایج آن در آثاری است که عرضه کردهاند.
بر همین اساس، لُویت در کتاب مذکور این نظریه را مطرح میکند که در اندیشۀ تاریخی غربی تنها دو «سنت» اصیل و معتبر وجود دارد: نخست، سنت باستانی که مبتنیبر تصور دُوری از زمان است؛ دوم، سنت قرون وسطایی/ مدرن که براساس ایدهای خطی شکل گرفته است و متعاقب آن الگوی آیندهمحور توسعۀ انسانی است.
نکته اینکه دراینصورت فلسفۀ تاریخ را که فلسفهای «علمی» میدانند نمیتوان علمی دانست، چراکه چگونه ایمان به رستگاری میتواند برطبق مبانی علمی تأیید شود؟ او بر این نکته تأکید دارد که برخلاف این باور رایج که تفکر تاریخی بهمعنای دقیق کلمه تنها در دوران مدرن و قرن هجدهم آغاز شده است فلسفۀ تاریخ از ایمان آئین یهودی و مسیحی به تحقق وعدۀ الهی نشئت میگیرد و به سکولارشدن الگوی معاداندیش آن ختم میشود (لویت 1396: مقدمه، نوزده ـ بیست).
بهبیاندیگر، مورد نخست از سکولاریزاسیون که بلومنبرگ روایت میکند روندی است که در جریان درونی دوران جدید رخ داده و همچنان در جریان است، اما روایتهای رایج که میتوان به نظریهای اشاره کرد که لُویت مدعی آن بود، یعنی «تغییر مضامین اصالتاً الهیاتی به مضامین دنیوی، همانا فرایند تغییر صورت و مسخ معنای اصلی این مضامین و بیگانهشدن با آنهاست.