چکیده:
مقالهی حاضر نشان میدهد که چگونه میشل فوکو در آثار پایانی خود با رجوع به برخی آموزههای روشنگری به هنر آفرینش خویشتن روی میآورد. بازاندیشی مفاهیم اساسی روشنگری در فوکوی متأخر با درک تازهای از کانت و سوژه همراه است. با جای دادن نظریههای زیباییشناسی مرتبط با نفس در متن تفکر روشنگری، فوکو نشان میدهد که نه تنها او ارزشهای روشنگری را نادیده نمیگیرد، بلکه به بازسازی برخی از این مفاهیم میپردازد. بازتاب چنین نگرشی خود را در اخلاق به معنای رابطه با خویشتن نشان میدهد. صورتبندی چنین اخلاقی به مدد پژوهشهای فوکو در مورد اخلاقیات در یونان و روم از یک طرف، و رجوع به آموزههای نیچه و شارل بودلر از طرف دیگر ممکن میشود. اخلاقیات در جهان باستان در پی ارائهی شیوهای برای پرورش خلاقیت افراد است که آنها را ابتدا با اکنونِ خویش و سپس با خویشتنِ خویش مواجه کند تا فرد بتواند بهگونهای دیگر بیاندیشید، زندگی خود را دگرگون کند و خود را بیافریند. بودلر نیز مدرن بودن را خلاقیت و پویایی معنا میکند و معتقد است زندگی انسان نیز باید مانند اثر هنری با خلق خویشتن و تغییر همراه باشد. در این مقاله در صدد هستیم به بررسی خودآفرینی و زیست زیبا بپردازیم.
خلاصه ماشینی:
حال پرسش اين است: چگونه فوكو با ارائۀ خوانش جديدي از مقالۀ «روشنگري چيست؟» در مرحلۀ سوم تفكر خود به مفهوم خودآفريني (self-invention) ميرسد؟ بهمنظور پاسخگويي به اين پرسش اين مقاله را بهشكل زير پيش خواهيم برد: نخست نسبت فوكو با كانت و بازسازي مفهوم روشنگري را بررسي خواهيم کرد؛ آنگاه نشان خواهيم داد که چگونه فوكو باوجود ستيز پايانناپذيرش با سوژۀ خودآئين كانتي تحتتأثير عناصري از انديشۀ كانت قرار ميگيرد كه درواقع از محدوده و مدار كانتگرايي خارج ميشود؛ پسازآن خواهيم ديد که فوکو با تلفيق نگاه زيباييشناسانۀ نيچه و بودلر و رجوع به يونان به ديدگاهي زيباييشناختي دربارۀ مقولاتي نظير آزادي، اخلاق، و انسان روي ميآورد.
تمايز ديگري که ميتوان به آن اشاره کرد اين است که مدرنشدن براي بودلر شکل سادۀ رابطه با زمان حال نيست، بلکه او علاوهبر اين رابطه شکلي از رابطهاي را که بايد با خود برقرار کنيم نيز اضافه ميکند.
ولي اين بار به مقولۀ آفرينندگي، خلاقيت، و نگاه زيباييشناسانۀ نيچه به زندگي توجه ميکند و سوژه را به کاري بيش از مقاومت دربرابر سلطه توصيه ميکند، يعني به امکان فراروي، سرپيچي از آن چيزي که است، و آفرينش هويت تازه؛ بنابراين، اين تعبير از آزادي که در آثار متأخر فوکو مطرح ميشود بهمعناي رابطۀ فرد با خود است.
فوکو به اين سرچشمههاي کهن رجوع ميکند، اما نه براي احياي آنها، بلکه درواقع بازگشت او بهمنزلۀ نقطۀ عزيمتي است که ما را بهسوي درکي متفاوت از حيات نيک بهعنوان نوعي خودسازي رهنمون شود، درکي مرتبط با اين «زيباييشناسي وجود» که فرد از زندگي خود اثري هنري ميسازد، اثري هنري که بايد از آن مراقبت شود و ارزشهاي زيباييشناسانه در آن بهکار گرفته شود.