چکیده:
در این مقاله کوشیده شده تا تشنیعهای ناروایی که بر آثار سعدی گرفته شده است، مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد. در باب کلیت خردههایی که از حدود یکصد و بیست سال پیش تاکنون بر سعدی و به ویژه گلستان گرفتهاند، کمتر سخن مستدل و مستند و همراه با بحث و دقت کافی عنوان شده. از این رو بسیاری از این سخنان بیپایه و به دور از استدلالهای علمی است که در این مقاله کوشش شده تا بدین موارد پرداخته شود.
خلاصه ماشینی:
به راستی کدام ملت و قوم فرهنگمندی را سراغ دارید که حتی اگر نیز پارهای ملاحظات در باب پیشینیان خود داشته باشد، این چنین «بر سر شاخ، بن» ببرد یا یکی از بزرگانش را در پای بزرگی دیگر بشکند؟ آیا دیدهاید که مثلا همان غربیان (که البته نقد و تحلیل به شیوهء جدید را ما از آنان آموختهایم و صد البته خام و ناقصش را) بیایند دربارهء آدمهای چند صد سال پیش بر مبنای مقتضیات و موازین امروز داوری کنند؟ آیا این گونه فرمایشها در حکم تعیین تکلیف برای امثال سعدی نیست که: آنها باید به همین شیوهای که ما میگوییم و میخواهیم، میاندیشیدند و میسرودند؟ آیا گذشتگان بزرگان همچون دانته، بوکاتچو، شکسپیر، بنجانسن و مارلو هیچ اندیشههای خرافی یا پیش پا افتاده نداشته و یا با آثارشان در پی آن بودهاند تا نظامهای موجود را از بیخ و بن برکنند و تنها سعدی به قول شما در صدد تثبیت نهادها و نظامهای مستقر سنتی بوده است؟ از شکسپیر گفتم؛ مگر نه او نیز با همهء بلندیهای اندیشهاش باورمند به دیدگاه سنتی انگلیسیها در باب «زنجیرهء بزرگ هستی» بود که هر فرد یکی از حلقههای آن به شمار میآمد که جایگاه خویش را از حلقهء قبلی کسب میکند و به بعدی میسپارد؟ مگر نه مطابق این نگرش ثابت و همگانی، فردی چون مکبث با نافرمانی و خیانت در برابر مخدوم خویش این زنجیرهء نظم و ثبات را در هم شکسته و سرانجام به کیفر ایجاد هرج و مرج (chaos) در یک حلقه از زنجیرهء نظم جهانی میباید کشته شود تا نظم معهود بازآید؟ و آیا هیچ یک از منتقدان و تحلیلگران انگلیسی خردهای از این جهت بر شکسپیر گرفته است؟1 آری، مثل این که ما در همه کار ناتمام هستیم (به یاد آوریم سخن خواجهء بزرگ، میمندی، را به رجل رجاله و نو کیسه، بوسهل زوزنی در قضایای حسنک: «در همه کار ناتمامی»).