دی 1367 - شماره 111 (4 صفحه - از 32 تا 35)
"مادرم که در اون موقع 71-61 سال داشت منو برد پیش خودش ولی چون خیلی جوان بود و میخواست ازدواج کند منو تحویل پدرم داد اما نامادریم منو قبول نکرد و بالاخره بعد از اینکه مثل توپ مدتی به اینطرف و آنطرف افتادم گذاشتن دایهای منو بزرگ بکنه،اما چه بزرگکردنی که باز پاس داده شدم به طرف یه دایه دیگه تا اینکه به سن 3 سالگی رسیدم و مجددا منو تحویل پدرم دادند. کمی که بزرگتر شدم منو فرستادن مدرسه،ولی با اینکه در خانواده مرفهی زندگی میکردم میدیدم که بچههای (به تصویر صفحه مراجعه شود) مدرسه همه چی دارن اما برای من هیچی فراهم نیست،بخصوص که حتی از محبت خانوادگی و از داشتن مادر،این فرشته آسمانی هم محروم بودم تا اینکه کمی بزرگتر شدم و مادرم را شناختم و یک روز رفتم دیدنش. بعد از یک هفته زندانی شدن مثل آدمهای فراری از خونه رفتم بیرون با این حال که در اون شرایط سنی همه مشکلات زندگی را تحمل میکردم ولی در روزهای آخر واقعا نمیتوانستم در کنار پدرم و زنش باشم."
- دریافت فایل ارجاع :
(پژوهیار,
,
,
)