چکیده:
در این مقاله کوشیده شده است تا براساس اصل دیسکورس، یعنی اعتقاد و افکاری که در یک دوره در جامعه رواج داشته و به گونة فراگیر مطرح میشود و همگان پیرامون آن سخن میگویند و راهحلها و یا پیشنهاداتی را عنوان میکنند، به مسئله مورد نظر سعدی یعنی شکست ایرانیان از مغول و نسبت این امر به قضا و قدر از دیدگاه سعدی پرداخته شود که در باب پنجم بوستان آمده است.
خلاصه ماشینی:
یک روایت از دو شکست (بحثی در روایت فردوسی و سعدی از شکست ایران از تازیان و مغولان) دکتر سیروس شمیسا دانشگاه علامه طباطبایی چکیده: در این مقاله کوشیده شده است تا براساس اصل دیسکورس، یعنی اعتقاد و افکاری که در یک دوره در جامعه رواج داشته و به گونة فراگیر مطرح میشود و همگان پیرامون آن سخن میگویند و راهحلها و یا پیشنهاداتی را عنوان میکنند، به مسئله مورد نظر سعدی یعنی شکست ایرانیان از مغول و نسبت این امر به قضا و قدر از دیدگاه سعدی پرداخته شود که در باب پنجم بوستان آمده است.
رستم فرخزاد از همان آغاز معتقد است که دور ایرانیان سر آمده است: بدانست رستم شمار سپهر* ستاره شمر بود و با داد و مهر* همی گفت: کاین رزم را روی نیست* ره آب شاهان بدین جوی نیست* بیاورد صلاب و اختر گرفت* ز روز بلا دست بر سر1 گرفت* (فردوسی، 1373: ج 9، 313) و به برادرش مینویسد: کز این پس شکست آید از تازیان* ستاره نگردد مگر بر زیان؟* (همان: 314) باری فرق این رستم (فرخزاد) با آن رستم (رستم زال) این است که این معتقد به قضا و قدر و گردش ستارگان است، حال آنکه آن یکی میگفت: که گوید: برو دست رستم ببند؟* نبندد مرا دست، چرخ بلند* که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش* به گرز گرانش بمالم دو گوش!* (فردوسی، 1373: ج 6: 262) گویا رستم باستانی که از شاهنامه رفته بود، یک بار دیگر در آخر شاهنامه ظاهر شده است، منتها این بار عقاید دیگری دارد.