چکیده:
با مرور برخی آثار به نظر میرسد، طرد اثباتگرایی در علوم انسانی و یا هرگونه سخنی از تکثرگرایی و بومیگرایی، فروافتادن در دام نسبیگرایی دانسته شده است. خاستگاه این دیدگاه را میتوان عدم توجه به معانی مختلف نسبیگرایی دانست؛ نسبیگرایی عموما به عنوان مفهومی عام در نظر گرفته میشود که ریشه در شکاکیت سوفسطائیان داشته و مابعداثباتگرایان آن را در ساحتهای گوناگون بازتولید کردهاند؛ بهطوریکه انسان، معیار همه چیز بوده و در غیاب حقیقت مطلق، ملزومات معرفت از فردی به فرد دیگر کاملا تغییر مییابد؛ تا جایی که قیاسناپذیری پارادایمها و عدم امکان گفتوگو ثمرة طبیعی آن خواهد شد. دقت در ابعاد مسئله، روشنگر این مطلب است که نسبیگرایی یک کلّ واحد نبوده و دارای اقسام گوناگونی است. با تتبّع بیشتر این نتیجه حاصل میشود که آنچه مشهور به نسبیگرایی است، در برخی موارد اساسا دچار اشتراک لفظی با نسبیگرایی به معنای افراطی آن گشته و در برخی موارد اعتقاد به چنین آموزهای نه تنها فرو افتادن در شکاکیت نیست، بلکه معقول و از نظر معرفتشناختی بلااشکال نیز بهنظر میرسد. نگارندگان با تفکیک و تبیین انواع نسبیت، سعی نمودهاند همة انواع نسبیگرایی قابل تصور در علوم انسانی را در مدل مطلوب پیشنهادی عرضه نموده و هر کدام را از حیث معرفتشناختی ارزیابی نمایند.
خلاصه ماشینی:
شکاکيت يونان باستان ، ناکامي پوزيتيويسم منطقي در به دست دادن مبناي عام و تجربي براي فلسفه (فرشته صنيعي، ١٣٨٨)، نظرات انديشمندان مؤثري همچون نيچه ، ويتگنشتاين متأخر، هيدگر، تامس کوهن ، هيوم ، پيرس و همچنين تأثير مکتب فکري مابعداثبات گرايي با نفي کليت و جامعيت هرگونه انديشه و انکار حقيقت ثابت و عيني (عارفي، ١٣٨٣)، از جمله زمينه هاي معرفتي اعتقاد به نسبيگرايي است ؛ و دلايلي همچون تغيير معناي عقلانيت و استدلال ، مقابله با واقع گرايي خام ، تأثير جهان غيرعلم بر جهان علم (بهزادي، ١٣٩٠)، رويدادهاي سياسي- اجتماعي پايان قرن بيستم ، همچون اوج گرفتن اتهام نژادپرستي، تعصبات فرهنگي و جنسيتي به علم (فرشته صنيعي، ١٣٨٨)، افول عصر استعمار و ظهور گرايش هاي مليگرايانه و تأکيد بر هويت هاي فرهنگي مستقل غرب ستيزانه (همان / ويليامسون ، ١٣٩٤/ سرل ، ١٣٩٥) و خاستگاه ديني همچون عدم امکان گفت وگوي فراديني و تفکيک عقل ديني از غيرديني (عشاقي اصفهاني، ١٣٨٤، ص ٥٥/ اسلامي و بياني، ١٣٩٠/ ميرباقري، ١٣٨٩) ازجمله خاستگاه هاي غيرمعرفتي اعتقاد به نسبيگرايي بوده اند.
خلط ميان آنچه مشهور به نسبيگرايي است با انواع نسبيگرايي مردود، همواره معضل بزرگي در ميان انديشمندان حوزه هاي مختلف علوم انساني بوده است ؛ چراکه منتقدان بدون توجه به ظرافت اختلاف ميان انواع ، انتقاداتي را که به نسبيگرايي افراطي (Radical Relativism) وارد است ، بيدليل به ساير انواع وارد ميسازند (لگن هاوزن ، ١٣٩٤)؛ لذا هدف اصلي مقاله ، توجه به اين نکته است که نسبيگرايي داراي معنايي عام نيست که بتوان تمام انواع آن را با عينکي واحد نقد نمود و حتي اعتقاد به برخي انواع آن نيز کاملاً معقول به نظر ميرسد.