چکیده:
الوین پلنتینگا دربارهی رابطهی علم و دین دو رویکرد کلی دارد: تدافعی و تهاجمی. در رویکرد اول سعی میکند نشان دهد تعارض عمیق و جدیای میان علم و دین وجود ندارد. اما در رویکرد دوم میکوشد که نشان دهد برخلاف نظر مشهور، میان علم و طبیعتباوری تعارض عمیقی وجود دارد. او استدلالی را با عنوان «استدلال تکاملی علیه طبیعتباوری» مطرح میکند. ایدهی اصلی استدلال او این است که احتمال اعتمادپذیربودن قوای شناختی انسان، با پذیرش توامان طبیعتباوری و نظریهی تکامل، اندک است و این شامل همهی باورهایی میشود که قوای شناختی انسان تولید میکند، ازجمله باور به طبیعتباوری؛ لذا پذیرش همزمان طبیعتباوری و نظریهی تکامل معقول نیست، درحالیکه این مشکل در پذیرش همزمان خداباوری و نظریهی تکامل وجود ندارد. استدلال پلنتینگا با واکنشها و انتقادهای فراوانی مواجه شده است. ارنست سوسا با نوشتن دو نقد، از جملهی این منتقدان است. او با ارجاع به دکارت و تمایزگذاشتن میان معرفت تاملی و غیرتاملی، اشکال پلنتینگا را اساسا ناظر به حوزهی معرفت تاملی و نه غیرتاملی میداند و آن را نادرست تلقی میکند. ازنظر سوسا، از این جهت وضعیت خداباوری و طبیعتباوری یکسان است. در مقابل، پلنتینگا مشکل اصلی را در معرفت تاملی میداند و معتقد است خداباوری از این جهت بر طبیعتباوری ترجیح دارد؛ چراکه طبیعتباوری برخلاف خداباوری، با ناقض مواجه است.
خلاصه ماشینی:
در اینجا نیز بحث بر سر اعتمادپذیرنبودن باورهای انسان در وضعیت عادی نیست، بلکه بحث بر سر این است که در وضعیت دکارتی (احتمال وجود موجود شریر)، آیا میتوان به قوای شناختی اعتماد کرد؟ در اینجا نیز پلنتینگا میگوید در وضعیتی که با مورد نقض مواجه هستیم، نمیتوان با پذیرش توأمان طبیعتباوری و نظریهی تکامل، همچنان به قوای شناختی اعتماد کرد، صرفا به این دلیل که در وضعیت غیرتأملی که بهطور جدی با مورد نقض مواجه نشدهایم، به آن اعتنا نمیکنیم (23، صص: 243-244) پلنتینگا ضمن نپذیرفتن وجود مقدمهی مخفی درباب اختصاصیافتن باور به اعتمادپذیربودن قوای شناختی، بر این نکته تأکید میکند که برای اعتماد به قوای شناختی لازم نیست پیشاپیش، اعتمادپذیربودن آن را پیشفرض بگیریم، اما لازم است که ناقضی دربارهی اعتمادپذیربودن آن وجود نداشته باشد که در بحث کنونی ما وجود دارد (همان، صص: 244-245 و 240-241).
9. خاتمه و نتیجهگیری با اینکه سوسا در واکنش به پاسخ پلنتینگا، در نقد دوم خود، تقریبا همان محتوای نقد اول را تکرار میکند، اما افزودهای بر نقد اول دارد و آن اینکه استدلالی را که پلنتینگا دربارهی محتوای گزارهای و بینقشبودن آن در زنجیرهی علی، بنابر طبیعتباوری، اقامه میکند، مهم میشمارد و متذکر میشود که باتوجهبه آن، طبیعتباور چندان نمیتواند به داستان سازگار خود دلخوش باشد، چراکه براساس این داستان، نهتنها موجودیت انسان بر تصادف مبتنی است، بلکه اعتمادپذیربودن قوای شناختیاش نیز اینگونه خواهد بود (24، صص: 100-103).