چکیده:
علم در حکمت صدرا چیزی جز حضور چیزی نزد موجود درککننده نیست. کاملترین مصداق حضور ازنظر این مکتب، علم حضوری انسان به خود است که در آن، عالم و معلوم وحدت دارند. بنابراین ازنظر حکمت صدرا، معرفت به خود، در فلسفه جایگاه رفیعی دارد، اما آنچه در حکمت متعالیه، علم حضوری به نفس خوانده میشود، ازنظر کانت علم حضوری نیست، بلکه این علم گونهای از علم تجربی ماست که با واسطهی صورت ذهنی که کانت به آن پدیدار میگوید، حاصل آمده است، اما کانت غیر از این من تجربی، به من استعلاییای قائل است که این من نمیتواند شیء فینفسهای محسوب شود که در کانون دید تجربی انسان قرار میگیرد؛ بنابراین وی شناخت از خود را نه حصولی میداند و نه حضوری.
در این مقاله بررسی میشود که چرا ملاصدرا خود استعلایی را متعلق معرفت میداند و کانت نمیداند. این مساله، ذیل این مسالهی عامتر واقع است که آیا من درککننده، خود، متعلق معرفت است یا نه؟ در این نوشتار نشان خواهیم داد که علم به خود، برخلاف تلقی کانت، جز با نگرش وجودی تبیینپذیر نیست؛ چراکه ادراک حضوری، نحوهای از حضور در وجود و برای وجود است.
خلاصه ماشینی:
این مسألهای است که کانت با آن مواجه است؛ زیرا از سویی، در حسیات استعلایی ادعا میکند که زمان صرفا صورت محض شهود است و ازسویدیگر، باتوجهبه تمایز فاهمه در مقابل شهود، تنها دو تألیف (دریافت و بازآفرینی) را با زمان مرتبط میداند؛ لذا تألیف مربوط به فاهمه، یعنی بازشناسی، از زمان مستقل است؛ چراکه این سه تألیف، قوامبخش خودآگاهی استعلایی هستند، ازاینرو معلوم نیست که خودآگاهی استعلایی که بر سه تألیف استعلایی یادشده مبتنی است، نهایتا امری زمانی است یا غیرزمانی؟ باتوجهبه اینکه نه شهود به معنای ارتباط بیواسطه با متعلق میتواند مناط وحدت متعلق باشد و نه تألیف بازآفرینی بدون دریافت داده ممکن است، میتوان نتیجه گرفت که وحدت ترکیبی در آگاهی ما از نمودها، بر بازسازی ضروری کثرات نمودها مبتنی است و بازسازی کثرات نمودها براساس مفهوم صورت میگیرد.
ازنظر کانت، من استعلایی بنیاد نهایی هر امکانی از تجربه و تفکر و اندیشیدن است؛ چراکه این مقوله، نه مقولهای در عرض سایر مقولات، بلکه در بنیاد مقولات قرار دارد و از سویی، هرگونه احساس، ادراک و تجربهای، همواره احساس، ادراک و تجربهی یک ذهن یا فاعل شناساست و این ذهن یا فاعل شناساست که به ادراکات و آگاهیهای متکثر وحدت میبخشد؛ بنابراین این من که بنیاد محسوب میشود، شرط لازم هر فکر و هر حکم و تصور و نیز شرط لازم خودآگاهی است و بدون آن هیچ آگاهی تجربیای تحقق نمییابد.
درحالیکه در تفکر صدرایی، حقیقت علم همان حضور هویت معلوم نزد عالم است، بهنحوی که بین وجود شیء ادراکشونده با وجود نفس ادراککننده، وحدت و اتحاد هست؛ بنابراین علم چیزی نیست جز وجودی که نزد من درککننده حاضر است؛ به تعبیری، این وجود، هم متعلق فکر ماست و هم فاعل فکر ما.