چکیده:
دوره نوسنگی را میتوان رویداد مهم و نقطه عطف در تاریخ و زندگی بشر دانست. مطالعات باستانشناختی نشان میدهد که چندینناحیه در خاورنزدیک، نوسنگیشدن را تجربه کردهاند و آذربایجان جزء نواحی حاشیهای بوده و نوسنگی اینناحیه بازتاب کانونهای نوسنگی بوده است، بدینگونهکه در مرحله واپسین نوسنگی، گروههای غیربومی نخستینبار دشتهای پیرامون دریاچه ارومیه را بهعنوان مرکز ناحیه مورد استقرار قرار دادند و سپس همین مرکز درگذر زمان، کانون اشاعه به حومه گردید. باوجود پژوهشهای گستردهای که در بخشهای مختلف شمالغرب ایران انجام گرفته، شواهدی اندک و پراکنده از دوره نوسنگی در نیمه شرقی آذربایجان بهدست آمده و سکونتگاههای دوره نوسنگی جدید در بخش شرقی آذربایجان بهمراتب ناشناخته باقی مانده است. پرسشهای اساسی در ارتباط با وضعیت باستانشناسی، گاهنگاری، ماهیت فرهنگ و تعاملات منطقهای و فرامنطقهای در بخشهای شرقی دریاچه ارومیه در اینبازه زمانی وجود دارد. از آنجاییکه این ناحیه بهعنوان پل ارتباطی منتهیالیه شرقی و منتهیالیه غربی در شمالغرب ایران محسوب میشود، میتواند نقش مهمی را در تعریف فرهنگهای هزاره ششم ق.م. ایفا کند. امروزه شواهد باستانشناختی جدیدی دال بر وجود سکونتگاههای دوره نوسنگی جدید در آذربایجان مشاهده میشود که همافق با حاجیفیروز هستند. در مقاله حاضر تلاش بر این است که با روش توصیفی- تحلیلی برمبنای یافتههای باستانشناختی بهدستآمده از شهرستان هوراند درمقایسه با آثار حاجیفیروز و همچنین با بازنگری مطالعات پیشین، تفسیری جدید از دوره نوسنگی جدید در ناحیه آذربایجان ارائه شود..
خلاصه ماشینی:
مطالعات باستانشناختی نشان میدهد که چندینناحیه در خاورنزدیک، نوسنگیشدن را تجربه کردهاند و آذربایجان جزء نواحی حاشیهای بوده و نوسنگی اینناحیه بازتاب کانونهای نوسنگی بوده است، بدینگونهکه در مرحلۀ واپسین نوسنگی، گروههای غیربومی نخستینبار دشتهای پیرامون دریاچۀ ارومیه را بهعنوان مرکز ناحیه مورد استقرار قرار دادند و سپس همین مرکز درگذر زمان، کانون اشاعه به حومه گردید.
در مقالۀ حاضر تلاش بر این است که با روش توصیفی- تحلیلی برمبنای یافتههای باستانشناختی بهدستآمده از شهرستان هوراند درمقایسه با آثار حاجیفیروز و همچنین با بازنگری مطالعات پیشین، تفسیری جدید از دورۀ نوسنگی جدید در ناحیۀ آذربایجان ارائه شود..
دادهها و یافتههای باستانشناسی موجود نشان میدهد که دورۀ حاجیفیروز معرف نوسنگی قدیم آذربایجان نیست و فرضیۀ مهاجرت مردمان آشنا با فرهنگ حسونا از شمال بینالنهرین به غرب دریاچۀ ارومیه نمیتواند فرایند نوسنگی شدن آذربایجان را تفسیر کند (طلایی و آجرلو، 1387).
م. براساس مطالعات گردهشناسی اقلیم منطقه وارد مرحلۀ ثبات نسبی شد و تغییرات آنچنان شدیدی در زاگرس رخ نداد و پوشش گیاهی امروزی در اطراف دریاچۀ ارومیه پدیدار و تثبیت میشود که این دوران مصادف با شکلگیری نخستین سکونتگاههای انسانی و شکوفایی فرهنگ روستانشینی در شمالغرب ایران است.
در اینزمینه، شواهد باستانشناختی ازجمله سفالهای نوع حاجیفیروز متأخر در محوطههای شهرستان هوراند، نشانگر این است که محوطههای افق فرهنگی هوراند واقع در منتهیالیه شرق دریاچۀ ارومیه، نخستینبار در اواخر هزارۀ ششم قبلازمیلاد مورد اسکان واقع شده است؛ بدینترتیب که اینبار چراگاهگردهای کوچرو اطراف دریاچۀ ارومیه و دارندگان فرهنگ حاجیفیروز در جستوجوی مناطق مستعد به نواحی شرقیتر آذربایجان راه یافتهاند.
شواهد باستانشناسی بهدستآمده از محوطههای شمالغرب ایران نشان میدهد که حوزۀ دریاچۀ ارومیه، منشأ اشاعۀ نوسنگی به سایر مناطق آذربایجان است.