چکیده:
هدف ما از نگارش این مقاله آن است که با استفاده از روش تاریخی ـ تطبیقی روشن سازیم که نخبگان ابزاری و فکری چه تأثیری بر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران این دوران داشته و تودهها در کجای این تاًثیرات بودهاند.
در سیر تحولات اجتماعی جامعه ما با وجود حکومت استبدادی و ایلیاتی و عقبافتاده، نخبگان با نثار جان خود سبب تحولات عدیدهای در وضع موجود ایران شدند از جمله این تحولات عبارت بود از: پیدایش قانون و اداره جامعه بر حسب آن، تفکیک کردن قوا از همدیگر و آشنایی ملت با مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، پارلمانتاریسم، مساوات، و. . .
جریانهای غالب در طول 150 سال گذشته ایران، تجددگرایی، دینی و ناسیونالیسم ایرانی بوده است و برای تحقق آن گاه به جریان ملی و سنتی و گاه به جریان سلطنت و حکومت و گاه به جریان استعمار و گاه به جریان اسلامی روی میآوردند.
خلاصه ماشینی:
با این حال با آغاز به کار مجلس جامعه به سرعت به سنت آشوبگرانه خود که طی قرنها با آن آشنا بود روی آورد، ایرانیان در این زمان از یک طرف با برداشت نادرست از مشروطه از طرف روشنفکران و آزادی بیحد و حصر بیان و آشوب در عرصه های سیاسی و روزنامه نگاری و نیز دخالت کشورهای بیگانه بخصوص روسیه ، ناکارآمدی و بیاطلاعی خود نمایندگان، محدودیت های ناشی از قانون اساسی، افزایش امتیازات ریشه دار صدراعظم ها، برتری منافع و مصالح خویش نسبت به منافع ملت ، رودررویی با نظام حاکم سنتی ایران (ازغندی، ١٣٧٤: ٧٣١) و همچنین نداشتن درک معقول و فراگیر از آزادی در یک چهارچوب خردورزانه و دموکراتیک ، و بازتاب آن در افکار و رفتارهای اجتماعی، مذهبی و سیاسی و فرهنگی خود و ناآرامی و شورش، راهزنی در میان ایلات و شهرستانها و مرزها و نیز وجود نداشتن احزاب بادوامتر و با برنامه تر که بعد از مشروطه این احزاب مثل قارچ از زمین سبز شده بودند و نیز درک نکردن این که از مشروطه چه چیزی را میخواهند و همچنین تضاد میان مدرنیته و اسلام، و ناسازگاری فلسفی میان این دو مکتب فکری، به طوری که با ورود یکی خروج کامل دیگری را میطلبید و با انواع اتهام، تکفیر و لقب گذاری حتی در میان اندیشمندان و نیز گرایش به خودمختاری و خان خانی و فتنه و آشوب باعث شد که بالاخره ناسازگاری میان عوامل یادشده و پایبند نبودن به اصول دموکراسی، اقتدارگرایی قاجارها دوباره برقرار شود و هنگامی که سعی کردند کشور را از سیستم ظالمانه شاهنشاهی و استبداد قاجار رهایی بخشند آنقدر درپی حذف و تخریب و نابودی و ترور شخصیت یکدیگر کوشیدند که در نهایت با استبداد و اقتدارگرایی رضاخان روبرو شدند (سریع القلم ، ١٣٩٠: ١٥٣).