چکیده:
اندیشههای قاضی سعید قمی بر مبنای نگاه فلسفی ـ عرفانی خاص وی به مسائل بنا شده است و همین موضوع باعث شده نظریات متفاوتی نسبت به فلاسفه پیش از خود ارائه دهد. تبیین متفاوت قاضی سعید از مسئله علم که میتوان گفت تا حدود زیادی در مقابل با اندیشههای ملاصدرا در باب علم است، اهمیت پرداختن به این موضوع را دوچندان میسازد.
پژوهش حاضر که با بررسی مستقیم آثار و نظریات قاضی سعید صورت گرفته، تلاشی است برای معرفی شاخصههای اندیشه وی در مسئله علم که میتواند وجوه تمایز تفکرات قاضی سعید نسبت به سایر فلاسفه به حساب آید و بابهای تازهای را در وجودشناسی و معرفتشناسی علم به روی ما بگشاید.
به اجمال میتوان گفت که عمده نظریات قاضی سعید در زمینه علم مبتنی بر تفسیری است که از آیت خدا دانستن نفس در جامعیت و کلیت ارائه میدهد. او علم نفس را نه حصولی میداند، نه حضوری و استفاده از تعبیر حضوری در مورد علم نفس را مجاز میشمرد و معتقد است که علم نفس، بصر عقل بر طبایع کلیه است، بدینترتیب حاضر بودن اشیاء برای انسان به معنای ظاهر بودن آنها برای نفس عاقله است.
خلاصه ماشینی:
از نظر او، انسان از زمان طفولیت خود دارای وجود طبیعی بوده که دارای اعضا و حواس است، سپس با کسب علم و اخلاق، جوهره او متدرج شده، صفا مییابد تا اینکه به وجود نفسانی دست پیدا میکند و انسان نفسی میشود که دارای قوا و ادوات نفسانی است و با این مرتبه از وجود، برای حشر و بعث در قیامت شایستگی پیدا میکند.
ثانیا از آنجا که نفس واقعیتی ذومراتب و دارای مراتب مادی و مجرد است، نه در زمره عقل جای میگیرد و نه در زمره ماده و صورت و جسم، بلکه نوعی اولیه از جوهر است که مغایر بقیه موارد است و به عبارت دیگر، هر مرتبه نفس ذاتا حکمی مغایر با سایر مراتب دارد؛ نفس به سبب مراتب مادیاش، ذاتا مادی و به سبب مراتب مجردش، ذاتا مجرد است (صدرالدین شیرازی، 1363: 411) و این تفسیر ملاصدرا از نفس بر اساس پذیرش حرکت جوهری است که قاضی منکر آن است.
به طور خلاصه مبانی نظریه قاضی سعید در کیفیت ادراک را میتوان در موارد ذیل خلاصه کرد: الف) وی علاوه بر اینکه نفس را قدیم دانسته و حرکت جوهری را باطل میپندارد، معتقد است که نفس منیر و منور آفریده شده و دارای قدرت کشف است؛ ب) معلول ظهور علت است، بنابراین باطن نفس، عقل است، لذا نفس دارای ذخایر عقلی است؛ ج) وجود ذهنی باطل است؛ د) هر موضوعی که برای عاقل بالذات، معقول بالذات واقع شود، باید چیزی از سنخ آن یا حصهای از آن در ذات عاقل موجود باشد، وگرنه به ادراک او درنمیآید.