چکیده:
مسیحیت از منظر هگل در سه دوره قابل بررسی میباشد: برن، فرانکفورت و ینا. برن و فرانکفورت متعلق به دورة جوانی هگل یا نوشتههای کلامی او محسوب میشوند، اما ینا به دوره کمال هگل تعلق دارد و او در آنجا فلسفة خویش را بنا میسازد.
هگل در برن مسیحیت را در تقابل با یونان باستان قرار میدهد و بیان میکند که برخلاف یونان که دین آزادی است، مسیحیت به واسطة ایجابیتی که در ذات آن میباشد، به مجموعهای از قوانین الزامآور تبدیل شده، که نفی آزادی را به همراه میآورد. او در این دوره، مسیح را با سقراط مقایسه میکند و میگوید: برخلاف مسیح که به رستگاری فرد میاندیشد، سقراط عموم و رستگاری جامعه را مدنظر دارد، و به این دلیل سقراط را برتر از مسیح میداند، اما در فرانکفورت نگاه او تعدیل میشود و تلقی مثبتی از مسیحیت پیدا میکند. او آنجا تاکید دارد که مسیح عشق را جایگزین احکام تنجیزی یهودیت میکند و این رستگاری انسان را به همراه دارد و سرانجام در ینا که متعلق به کمال و پختگی اوست، هگل میگوید مسیحیت حقیقت مطلق است، همچنانکه فلسفه حقیقت مطلق است. تفاوت این دو، تنها در نحوة بیان است. مسیحیت حقیقت را به شکل تمثیل و کنایه بیان میکند و فلسفه به شکل اندیشة ناب. البته او در انتها نتیجه میگیرد که نیاز به فراروی از مذهب و رفتن به سمتوسوی فلسفه حس میشود؛ چراکه مسیحیت اندیشة مجسم است نه ناب، و تنها فلسفه است که حقیقت را به شکل ناب عرضه میکند. مقاله حاضر به روش تحلیلی ـ توصیفی به بررسی این سه دوره میپردازد.
خلاصه ماشینی:
براساس مسیحیت و اعتقاد به تجسد، مسیح منجر به شعور و آگاهی به نوعی وحدت میشود و در واقع در مسیحیت معنای قبل شعور محروم عوض میشود، و یا در دورههای بعد بهویژه در نهضت رمانتیسم آلمان در قرن هجدهم باز معنای دیگری از شعور محروم موردنظر قرار میگیرد؛ یعنی با قبول و تصدیق جدایی امر جزئی متناهی با امر کلی نامتناهی این توجه پیدا میشود که فقط جزئی حاوی عظمت و زیبایی است؛ زیرا فقط آنچه یک بار بیشتر دیده نمیشود و یکبار بیشتر تجلی نمیکند، با ارزش و معتبر است (هیپولیت، 1371، ص 87).
چنانچه از منظر اسلامی نگاه هگل به مسیحیت نقد شود، باید گفت: دم سوم از روح مطلق که سنتز دو دم قبلی به حساب میآید برای ما کفرآمیز و غیرقابل قبول است؛ چراکه در مرحله سوم از روان مطلق ما با وحدت و ترکیب بیکرانگی و کرانمندی مواجهایم که در آن خدا و انسان یکی میشوند و مصداق این یگانگی هم در شخص مسیح است که توأمان هم خدای پسر و هم انسان محسوب میشود.
نتیجهگیری براساس بررسیهایی که در این مقاله راجع به مسیحیت از منظر هگل صورت گرفت، شاید بتوان کل فلسفة هگل را صرفا نوعی تفکر دینی و کلامی دانست، که براساس نوعی خداشناسی شکل گرفته است؛ به نحوی که حتی به زندگانی مسیح و به مصیبت او جنبة مفهومی و صورت عقلی داده شده است.