چکیده:
در زمینه ذهنیت، تصور و تصویرسازی غرب از شرق از زمان ادوارد سعید تا کنون پژوهشهایی شده است. با اینحال هم سعید و هم دیگر مولفان کمتر به موضوع ایران باستان و تصویر و تصور آن در ادبیات کلاسیک غرب (یونان و روم) پرداختهاند. این درحالی است که اگر به نظریه میم یا ژنتیک فرهنگی معتقد باشیم، به نظر میرسد کلیشهها و الگوهای ادبی موجود در سیمای ایران و ایرانیان در ذهنیت غربی دورههای بعدی (روم، بیزانس، قرون وسطی و عصر جدید) به دوران باستانی ایران برگردد. از آیسخولوس (مولف نمایشنامه پارسیان) و هرودت در سده پنجم پیش از میلاد تا واپسین تاریخنگار کلاسیک یونانی عصر باستان، یعنی تئوفیلاکت سیموکاتا در سده هفتم میلادی، یک هزاره فاصله است که باید آن را نخستین هزاره ایرانشناسی غربی نامید. در این میان، خاستگاه ذهنیت غربی را میتوان در نخستین برخورد جدی دو تمدن یعنی دوره هخامنشی جست؛ جایی که مفاهیمی چون استبداد شرقی و آزادی غربی در ادبیات یونانی سکهزده شد. بدین ترتیب میتوان گفت در ایرانشناسی غربی همه راهها به آتن عصر کلاسیک (سده ششم تا چهارم پ.م) ختم میشوند. بررسی عمیقتر نشان میدهد فهم یونانی از شرق و ایران کاملا اسطورهزده و گاه شبیهسازیشده بر پایه انگاره کلیشهای و سنتی مردان نسبت به زنان بود. پس شرق و ایران زنانه و غرب و یونان مردانه تصویر شدند. این پژوهش امیدوار است به شناخت بهتر فهم یونانی از ایرانیان دوره هخامنشی کمک کند تا بستری بهتر، برای آنچه تاریخ ذهنیت گفته میشود، فراهم آید.
خلاصه ماشینی:
این کار دشوار جلوه میکند؛ چرا که کوچکشماری ایران یا از آن بدتر نادیدهانگاریِ ایران، به قول اِنگلز، دقیقاً از تاریخنگاریِ دورهٔ کلاسیک یونان (همدورهٔ هخامنشی) آغاز میشود: «تقریباً همه جا در اندیشۀ غرب، تاریخ ایران به کمترین حد فروکاسته شده؛ از یک سو به کلیشۀ جعلیِ آتنیها یعنی «استبداد شرقی» -که در برابرش یونانیان قهرمانان آزادی بودند- که از دورهٔ هخامنشی تا ساسانی به صورت یک مجسمۀ ایستا تحولاتِ جامعهٔ یونانی-رومی را مینگریست و از سوی دیگر به آموزههای عهد عتیق به عنوان منبع درک ما از هلالِ حاصلخیز در دورهٔ باستانی که هخامنشیان صرفاً یکی از امپراتوریهای آن بودند.
هلین سانچیزی-ویردنبورخ (1944-2000 میلادی) در کارگاههای تاریخ هخامنشی (1990-1980)، که برای تعدیلِ نگاهِ غربگرایانه و یونانمحورانۀ تاریخنگاران مدرن برپا شده بود، در این باره چنین میگوید: «از دو جنگ بسیار بلندآوازۀ تاریخ باستان، یعنی جنگهای ایران و یونان و جنگهای پونیک، گویا فقط دومی اخیراً با اعلام آتشبس پایان یافته است.
در این آثار، ایرانیان عصر هخامنشی اینبار در لباس عثمانیها نمایان شده بودند و یونانیان میبایست آزادی خود را از چنگ آنان در میآوردند تا از «بردگی» نجات یابند (بنگرید بهByron, 1821 نقل از Strootman & Versluys, 2017: 13): کوهستان به ماراتن مینگرد و ماراتن به دریا مینگرد و متفکر در زمان تنهایی من رویایی دارم از یونانِ هنوز آزاد ایستاده بر فرازِ گورِ پارسیان من خویش را برده نخواهم پنداشت پس اگر پژواک ماراتن و سالامیس برای بایرون تا سدهٔ نوزدهم و به قول سانچیزی-ویردنبورخ تا پایان سدۀ بیستم هم ادامه داشته، خود تصور کنید که آوای چکاچکِ نبرد قلمی که آیسخولوس و هرودت، در عهد باستان، آغازیدند چقدر ماندگار شده است.