چکیده:
در روایتشناسی، مرزشکنی به شگردی اطلاق میشود که در آن ارتباطی غیرطبیعی میان سطوح مختلف روایت برقرار میشود. رابطه طبیعی بین سطوح روایت، روایتگری است؛ یعنی شخصیت یک سطح راوی سطح دیگر میشود. با الهام از مرزشکنی روایی میتوان شگردی بلاغی را نامگذاری کرد که سابقهای طولانی در شعر فارسی دارد. هر ایماژ متشکل از دو جزء است. میتوان جزئی را که مقصود اصلی شاعر یا گوینده دربردارد، خبر و جزئی را که برای مقایسه و آراستن میآید، خیال نامید. در مواردی که ایماژهای مختلف و مرتبط در کنار هم میآیند، دو سطح متمایز خیال و خبر قابل تشخیص است. رابطه طبیعی میان این دو سطح مشابهت است و هر رابطه غیرطبیعی دیگری نوعی مرزشکنی ایجاد میکند که میتوان آن را مرزشکنی خیال و خبر دانست. در مرزشکنی خیال و خبر، همچون مرزشکنی روایی، همواره نوعی تناقض منطقی دیده میشود. همچنین تاثیر این دو نوع مرزشکنی نیز مشابه است و میتواند شوخطبعانه، وهمانگیز یا ترکیبی از هر دو باشد.
Metalepsis, in its narratological sense, is a trope in which an unnatural relationship is built between different levels of narrative. The natural relationship between narrative levels is formed by the act of narrating; a character from one level becomes the narrator of another. The term “Metalepsis of topic and illustration” can be coined to name a similar trope. This trope has been used for centuries in Persian poetry. Every Image comprises a topic and an illustration. The topic is what is being talked about and the illustration is what the topic is compared to. When several images are present along together, two different levels are distinguishable: the level of the topic and the level of illustration. The natural relationship between these two levels is similarity and any other relationship will result in metalepsis. As in the narratological metalepsis, there is always a paradox in the metalepsis of topic and illustration. The effect of these two kinds of metalepsis is also similar and can be humorous, fantastic, or a mixture of the two.
خلاصه ماشینی:
رابطة طبیعی میان این دو سطح مشابهت است و هر رابطة غیرطبیعی دیگری نوعی مرزشکنی ایجاد میکند که میتوان آن را مرزشکنی خیال و خبر دانست.
دلیل استفاده از این مفهوم روایتشناسی، شباهت منطقیای است که میان مرزشکنی در مفهوم روایی آن و شگرد مورد نظر ما وجود دارد؛ بهشکلی که میتوان الگویی مشابه در هر دوی آنها مشاهده کرد.
(رجوع شود به تصویر صفحه) ژنت (1988: 85) بعدا برای روشن شدن بیشتر موضوع و جلوگیری از سردرگمی سطوح روایی را در نموداری به شکل زیر نشان داد: (رجوع شود به تصویر صفحه) در مثال هزارویکشب، A همان راوی بینامی است که در ابتدای کتاب میگوید: «چنین گویند که ملکی از ملوک آل ساسان، سلطان جزایر هندوچین بود و دو پسر دلیر و دانشمند داشت» و در سطح فراداستانی قرار دارد.
اما وقتی برای عاشق خونیندل خیال «لاله» بیاید، خیال چشم هم نه «بادام» است و نه «چراغ»؛ بلکه احتمالا «نرگس» است: مثال 5: چرا چون لاله خونیندل نباشم؟ که با ما نرگس او سر گران کرد (حافظ، 1362: 1/ 280) بنابراین نخستین رابطهای که میان خیالهای مختلف یک بیت یا عبارت برقرار میشود، تناسب است که در این نمودار نمایش دادهایم: (رجوع شود به تصویر صفحه) «لاله و عاشق» یک ایماژ را تشکیل میدهند و «نرگس و چشم معشوق» ایماژی دیگر را.
«شقایق» به «اجاق» تشبیه شده و بنابراین «اجاق» خیال است؛ اما سپهری میگوید که همین اجاق «خیالی» گرمش کرده است: (رجوع شود به تصویر صفحه) در این شعرها اتفاقی غیرمنطقی رخ میدهد و مرزی شکسته میشود؛ همان اتفاقی که در مرزشکنی روایی رخ میدهد.