چکیده:
یکی از ادعاهای اصلی هرمنوتیک فلسفی گادامر، نسبیگرا نبودن آن است. اما این هرمنوتیک در سه ساحت به نسبیگرایی دچار خواهد بود. اولین ساحت، مربوط به حقیقت و واقعیت بوده که به دلیل تعریف پدیدارشناختی گادامر از حقیقت، این هرمنوتیک گرفتار نسبیگرایی در واقعیت است. دومین و سومین ساحت، به معنا و فهم مربوطند که به اینترتیب هرمنوتیک فلسفی او گرفتار نسبیگرایی معناشناختی و نسبیگرایی فهمشناختی هم هست. گادامر تلاش کرده است که با مبنا قرار دادن سنت و زبان که به هم مربوطند، بر اساس مبنای عمومیتگرایی، از نسبیت تخلص یابد، ولی با شرایطی که برای زبان و سنت برشمرده و آنها را متغیر دانسته است و تأثیر آن بر افق هر مفسر را نیز متفاوت میداند، در عمل نتوانسته است مبنای مناسبی برای مطلقگرا شدن هرمنوتیک خود فراهم کند.
One of the main claims of Gadamer’s hermeneutic philosophy is that it is not relativistic. But it seems that this hermeneutics is afflicted by relativism in three respects. The first is the truth and reality where this hermeneutics suffers from relativism associated with reality due to Gadamer's phenomenological definition of the truth. The second and third areas are related to meaning and understanding, where his hermeneutic philosophy suffers from semantic and conceptual relativism, respectively. Gadamer has tried to use a universal basis formed through interrelating tradition and language to get rid of relativism and thereby consolidate the basis of absolutism in his own hermeneutics. But the conditions he has envisaged for language and tradition as changing phenomena and their effect on the idiosyncratic horizons of every interpreter have practically rendered null his efforts to provide a basis for the absolutization of his hermeneutics.
خلاصه ماشینی:
او براي اينکه نشان دهد انديشه هاي گـادامر به ورطۀ نسبي گرايي مطلق درنمي افتد، بيان مي کند که گادامر معتقد است با اينکـه در هـر زمينـۀ تاريخي شايد متن معناي متفاوتي داشته باشد، ولي در عين حال اعتقـاد دارد کـه هـر فهمـي نيـز درست نيست و به هر فهمي، فهم درست و مناسب اطلاق نمي شود و ايـن يعنـي نسـبي گرايـي مطلق در انديشه هاي گادامر جايي ندارد (٦ :١٩٩٠ ,Wright).
ايـن تلقـي از نسبي گرايي معنايي به لحاظ اينکه ترجمه پذيري معناي کلمات در يک زبان را در نسبت بـا ديگر زبان ها مورد توجه قرار دهيم ، داراي بعد جهاني است و به لحاظ اينکه ترجمه پـذيري معاني کلمات در يک ساحت و حوزه يک زبان را در نسبت به ديگر سـاحات همـان زبـان مد نظر قرار دهيم ؛ داراي بعد محلـي و بـومي هـم هسـت کـه همـين نـوع نيـز گريبـانگير هرمنوتيک فلسفي است ، زيرا هرمنوتيک فلسفي بـاور دارد کـه وقتـي بـين زمـان تـأليف و تفسير فاصلۀ شايان توجهي واقع شود، امکان فهم معنايي وجود ندارد که کلمات و جملات در زمان تأليف داشتند و با مراد متکلم بيان مي شدند، بـه عبـارت ديگـر بـا وجـود فاصـلۀ زماني، قابليت انتقال معاني اوليه از زمان و ساحت مؤلف ، به زمان و سـاحت مفسـر امکـان ندارد و از اين جهت ، معناي متن معنايي است که در افق مفسر هويت خود را پيدا مي کنـد و تازه خلق مي شود و در هر مفسر و براي يک مفسر در افقهاي مختلف نيز شايد متفـاوت باشد.